چند دقیقه بعد صدام زد
چند دقیقه بعد صدام زد
رفتم دم اتاقش و تقه ای به در زدم و رفتم داخل...اخیش...شلوارشو عوض کرده بود
+لطفا کمک کن پیرهنمو بپوشم...
کمکش کردم پیرهنشو تنش کنه و دکمه هاشو براش بستم...وقتی بهش نزدیک میشدم سعی میکردم به صورت و بدنش نگاه نکنم...به خودم اعتماد نداشتم...
کرواتشو ورداشتم و براش بستم...
+به همه از اون کادو تولدا میدی؟!
_اوهوم...شاید
دستمو پس زد
+برو اونور..خودم بلدم ببندم
خندم گرفت...کتشو ورداشتم و رفتم سمتش...
_بیا اینوتنت کنم...
+ولم کن نمیخواد...
_نه به کسی از این کادوها ندادم...
بدون اینکه نگام کنه دستشو اورد سمتم که کتشو تنش کنم...وای خدایا مثل بچه ها رفتار میکرد...
کتشو تنش کردم و کرواتشم براش مرتب کردم...
+کشوی اخرو باز کن لطفا...یه ادکلن توشه...
کشو رو باز کردم ...یه ادکلن با شیشه مشکی داخلش بود...درش اوردم
+ بزن زیر گردنم...
از ادکلنش زدم زیر گردنشو گذاشتمش سرجاش...
همون لحظه صدای ایفون بلند شد
+بلاخره اومد
_کی؟!
+جیمین...اونم باید بیاد...
_اها....راستی میگم... لباس با خودت نمیاری؟!
+تو خونه لباس دارم...
هیچی نگفتم...پس اونجام خونه داره من خبر ندارم...
دوباره صدای زنگ بلند شد
+بریم دیگه...
باهم رفتیم بیرون...جیمین دم در وایساده بود...
با دیدنمون لبخند زد و با شیطنت گفت:
+فکر کنم وقت خوبی نیومدم...
+چرت نگو جیمین...
از خجالت سرمو انداختم پایین و سریع سوار شدم...
اونام سوار شدن و راه افتادیم...ته ک کتشو در اورد داد دستم...یهودیدم استین لباسش خونی شده
هول شدم ودستمو گذاشتم رو زخمش...
جیمین تا دید سریع ماشینوپارککرد
+چیشدهههه؟ چرا لباست خونیه؟
ته چیزینگفت
روکرد سمت من
+رائل...ته چششده..تو بگو...
+جیمین باید برسیم فرودگاه دیره
+ببین تا نگی چیشده جایی نمیریم
+چیزی نشده جیمین
+زخمتوووو نگاه کن...هیچی نشده؟!
داشبوردو باز کرد و به چسب و پانسمان در اورد
استین لباسشو دادیم بالا و جیمین سریع دست کوک رو پانسمان کرد و چسب زد...
+باز خوبه ایناروداشتم...اونسری که کوک زخم رائلو پانسمان کرد اینا موند من ورشون داشتم...
رو کرد سمت ته
+بگو چیشده
+چاقو خوردم...خیالت راحت شد؟
جیمین با تعجب گفت:
+چاقو؟!
+اره...توخیابون چاقو خوردم
جیمین روکرد سمت من
+رائل قشنگ بگو چی شده
_ینفر مزاحمم شد.... بعد...بعد اقای کین باهاش درگیر شد...اخرشم...چاقو خورد...
بدون اینکه جواب منو بده روکرد سمت ته
+ مگه بچه دبیرستانی ای چیزیهستی که دعوا میکنی هنوز؟!
+فقط بچه دبیرستانیا دعوا میکنن؟!
+نه اما تودیگه سنیازت گذشته...اینکاراواسه چیه...زنگ میزدی پلیس...
ته جوابشو نداد...
+
رفتم دم اتاقش و تقه ای به در زدم و رفتم داخل...اخیش...شلوارشو عوض کرده بود
+لطفا کمک کن پیرهنمو بپوشم...
کمکش کردم پیرهنشو تنش کنه و دکمه هاشو براش بستم...وقتی بهش نزدیک میشدم سعی میکردم به صورت و بدنش نگاه نکنم...به خودم اعتماد نداشتم...
کرواتشو ورداشتم و براش بستم...
+به همه از اون کادو تولدا میدی؟!
_اوهوم...شاید
دستمو پس زد
+برو اونور..خودم بلدم ببندم
خندم گرفت...کتشو ورداشتم و رفتم سمتش...
_بیا اینوتنت کنم...
+ولم کن نمیخواد...
_نه به کسی از این کادوها ندادم...
بدون اینکه نگام کنه دستشو اورد سمتم که کتشو تنش کنم...وای خدایا مثل بچه ها رفتار میکرد...
کتشو تنش کردم و کرواتشم براش مرتب کردم...
+کشوی اخرو باز کن لطفا...یه ادکلن توشه...
کشو رو باز کردم ...یه ادکلن با شیشه مشکی داخلش بود...درش اوردم
+ بزن زیر گردنم...
از ادکلنش زدم زیر گردنشو گذاشتمش سرجاش...
همون لحظه صدای ایفون بلند شد
+بلاخره اومد
_کی؟!
+جیمین...اونم باید بیاد...
_اها....راستی میگم... لباس با خودت نمیاری؟!
+تو خونه لباس دارم...
هیچی نگفتم...پس اونجام خونه داره من خبر ندارم...
دوباره صدای زنگ بلند شد
+بریم دیگه...
باهم رفتیم بیرون...جیمین دم در وایساده بود...
با دیدنمون لبخند زد و با شیطنت گفت:
+فکر کنم وقت خوبی نیومدم...
+چرت نگو جیمین...
از خجالت سرمو انداختم پایین و سریع سوار شدم...
اونام سوار شدن و راه افتادیم...ته ک کتشو در اورد داد دستم...یهودیدم استین لباسش خونی شده
هول شدم ودستمو گذاشتم رو زخمش...
جیمین تا دید سریع ماشینوپارککرد
+چیشدهههه؟ چرا لباست خونیه؟
ته چیزینگفت
روکرد سمت من
+رائل...ته چششده..تو بگو...
+جیمین باید برسیم فرودگاه دیره
+ببین تا نگی چیشده جایی نمیریم
+چیزی نشده جیمین
+زخمتوووو نگاه کن...هیچی نشده؟!
داشبوردو باز کرد و به چسب و پانسمان در اورد
استین لباسشو دادیم بالا و جیمین سریع دست کوک رو پانسمان کرد و چسب زد...
+باز خوبه ایناروداشتم...اونسری که کوک زخم رائلو پانسمان کرد اینا موند من ورشون داشتم...
رو کرد سمت ته
+بگو چیشده
+چاقو خوردم...خیالت راحت شد؟
جیمین با تعجب گفت:
+چاقو؟!
+اره...توخیابون چاقو خوردم
جیمین روکرد سمت من
+رائل قشنگ بگو چی شده
_ینفر مزاحمم شد.... بعد...بعد اقای کین باهاش درگیر شد...اخرشم...چاقو خورد...
بدون اینکه جواب منو بده روکرد سمت ته
+ مگه بچه دبیرستانی ای چیزیهستی که دعوا میکنی هنوز؟!
+فقط بچه دبیرستانیا دعوا میکنن؟!
+نه اما تودیگه سنیازت گذشته...اینکاراواسه چیه...زنگ میزدی پلیس...
ته جوابشو نداد...
+
۶.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.