از این به بعد بیشتر باید حواسم بهت باشه...
از این به بعد بیشتر باید حواسم بهت باشه...
و ماشینو روشن کرد راه افتاد...
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم فرودگاهوجیمین ماشینشو توی پارکینگ پارک کرد ...سریع پیاده شدم و کمک کردم ته لباسشو مرتب کنه و کتشم تنش کردم و سه تایی رفتیم داخل...
حدودا دوساعتی معطل موندیم تا سوار هواپیما شدیم...
به محض اینکه پامون رسید توهواپیما من خواب بودم تا زمانیکه رسیدیم
وقتی رسیدیم جیمین بیدارم کرد و سه تایی پیاده شدیم...برگشتم سمت ته
_بهتری؟!
+اگه حال من برات مهم بود اونجوری نمیخوابیدی
و راه افتاد...لبامو جمع کردم
_که چیییییی؟ خوابم میومد خبببببب
دوییدم دنبالشون ...جیمین روبه ته گفت:
+خب دیگه من میرم...قبل از ضبط برنامه بهم زنگ بزن در جریان باشم...
+نمیای خونه؟!
+نه ممنون...باید برم یسری کار دارم...
+میبینمت...
رو کرد سمت من و خدافظی کرد و رفت...
ماهم دوتایی از فرودگاه زدیم بیرون و سوار یه تاکسی شدیم و راه افتادیم سمت ادرسی که ته به راننده داده بود...
با ذوق بیرونو نگاه میکردم...اولین باری بود که سفر خارج از کشور میرفتم...خیلی جای قشنگی بود...نگاهی ب ته انداختم که نگاهشو ازم گرفت...اوه پس قهره...باید از دلش در بیارم...حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و پیاده شدیم...اوه عجب جایی بود اینجا...
ته راه افتاد توخیابون...منم راه افتادم دنبالش...مثلمنگولا خونه های دورو برونگاه میکردم...
بعد از چند دقیقه پیاده روی ته دم یه اپارتمان وایساد و زنگ زد...
سرمو بلند کردم...این خونه نبود که...قصر بود...
چند ثانیه بعد درو باز کردن و رفتیم داخل
اوووه اینجااروووو...از همه خونه هاش تو کره بهتر بود انگار
چند تا خدمتکار اومدن سمتمون...هرچی میگفتن من زبونشونو نمیفهمیدم...فقط سرمو تکون میدادم...ته باهاشون انگلیسی صحبت میکرد...
#صدای_تو
#p48
و ماشینو روشن کرد راه افتاد...
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم فرودگاهوجیمین ماشینشو توی پارکینگ پارک کرد ...سریع پیاده شدم و کمک کردم ته لباسشو مرتب کنه و کتشم تنش کردم و سه تایی رفتیم داخل...
حدودا دوساعتی معطل موندیم تا سوار هواپیما شدیم...
به محض اینکه پامون رسید توهواپیما من خواب بودم تا زمانیکه رسیدیم
وقتی رسیدیم جیمین بیدارم کرد و سه تایی پیاده شدیم...برگشتم سمت ته
_بهتری؟!
+اگه حال من برات مهم بود اونجوری نمیخوابیدی
و راه افتاد...لبامو جمع کردم
_که چیییییی؟ خوابم میومد خبببببب
دوییدم دنبالشون ...جیمین روبه ته گفت:
+خب دیگه من میرم...قبل از ضبط برنامه بهم زنگ بزن در جریان باشم...
+نمیای خونه؟!
+نه ممنون...باید برم یسری کار دارم...
+میبینمت...
رو کرد سمت من و خدافظی کرد و رفت...
ماهم دوتایی از فرودگاه زدیم بیرون و سوار یه تاکسی شدیم و راه افتادیم سمت ادرسی که ته به راننده داده بود...
با ذوق بیرونو نگاه میکردم...اولین باری بود که سفر خارج از کشور میرفتم...خیلی جای قشنگی بود...نگاهی ب ته انداختم که نگاهشو ازم گرفت...اوه پس قهره...باید از دلش در بیارم...حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و پیاده شدیم...اوه عجب جایی بود اینجا...
ته راه افتاد توخیابون...منم راه افتادم دنبالش...مثلمنگولا خونه های دورو برونگاه میکردم...
بعد از چند دقیقه پیاده روی ته دم یه اپارتمان وایساد و زنگ زد...
سرمو بلند کردم...این خونه نبود که...قصر بود...
چند ثانیه بعد درو باز کردن و رفتیم داخل
اوووه اینجااروووو...از همه خونه هاش تو کره بهتر بود انگار
چند تا خدمتکار اومدن سمتمون...هرچی میگفتن من زبونشونو نمیفهمیدم...فقط سرمو تکون میدادم...ته باهاشون انگلیسی صحبت میکرد...
#صدای_تو
#p48
۶.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.