صدای قدم شنیدم
صدای قدم شنیدم
رومو برنگردوندم عقب..
+ناراحت شدی؟!
_معلومه که نه... به من چه
+مشخصه
از یخچال یه بطری آب ورداشت و سرکشید
+امشب آماده باش
_واسه چی؟
+میخوایم بریم پاریس
_مگه دوروز دیگه نمیخواستی بری؟!
+دوروز دیگه باید برم تو برنامه تلویزیونیه ... باید زودتر اونجا باشم...
_به یونا بگو باهات بیاد
+اتفاقا اونم میاد
عصبی خندیدم
_خیلیم عالی... دیگه نیاز نیست من بیام... راستشو بخوای اصلا حوصلشم نداشتم
+ تو داری به یه مسافرت کاری میای... پس اومدنت اجباریه
_هیچ اجباری در کار نیست
+نیاز نیست لباس با خودت بیاری... اونجا هست
و از آشپرخونه رفت بیرون...
عجب رویی داشت این بشر...
نشستم پای سوپ... اینجوری بهتر بود چشمم بهش نمیافتاد...
حدودا 40 دقیقه بعد آماده شد...
یه کاسه گنده ورداشتم و همه سوپو ریختم توش ویه تیکه کره انداختم توش و بایه لیوان آب و قاشق گذاشتم توی سینی و منتظر موندم یکم سرد شه... بعدش رفتم تو هال... روی مبل خوابش برده بود... چطور میتونس نشسته بخوابه؟!
دلم براش ضعف رفت... سرمو تکون دادم... نخیر من باهاش قهرم...
خیلی آروم سینی رو گذاشتم رو میز و عقب عقب رفتم که بیدار نشه... یهو چشاشو باز کرد
+عه غذا حاضر شد؟!
_چرا نخابیدی؟
+تو مگه قهر نیستی؟ چرا باهام حرف میزنی؟
اداشو در اوردم... ندید
+فعلا گشنمه خوابم نمیبره...
دست به سینه وایسادم رو سرش
+اینجوری نمیتونم بخورم دیگه
_میخوام ببینم نظرت چیه
یه قاشق از سوپو خورد... چشماشو بست
_چیه چیه؟ بدمزست؟
+اممممم نه... عالیه
یه لبخند پیروزمندانه زدم.. افرین رائل..
نصف کاسه رو خورد و قاشقشو گذاشت توی سینی
_چرا نخوردی؟!
+میخوام بقیشو شب بخورم...
باغرور موهامو دادم پشت گوشم و سینی رو ورداشتم بردم تو آشپزخونه... یه جوری خوشمزه غذا میخورد که آدم دلش میخواست...
یه قاشق از سوپو خوردم... تا مزشو حس کردم دوییدم سمت ظرفشویی و همشو تف کردم... آخخخخ این چه کوفتی بود دیگهههه؟
طعم شور و شیرین مزخرفی داشت... حالم بهم خورد... چند بار آب زدم به دهنم... اون بیچاره چطور اینو خورده بود؟
همه سوپو ریختم تو سطل زباله و ظرفاروشستم... خجالت میکشیدم ببینمش...
یکم در و دیوارو دستمال کشیدم خودمو سرگرم کردم بعدش رفتم تو هال...
بهم زل زده بود... نگاهمو به سقف دوختم
+من به اون هویجا شکر زده بودم... چون با بستنی میخوردم دوس داشتم طعمشو...
_خوشمزه بود که...
+اوهوم خیلی
_چیه دوسش نداشتی؟!
+داشتم... خوب بود
_میدونم
+واسه گوشیت چندتا نوتیف اومد خواستم بگم بدونی...
رفتم سمت گوشیم و ورش داشتم
همه نوتیفا از هجین و یه جی و وسورا بود..
رومو برنگردوندم عقب..
+ناراحت شدی؟!
_معلومه که نه... به من چه
+مشخصه
از یخچال یه بطری آب ورداشت و سرکشید
+امشب آماده باش
_واسه چی؟
+میخوایم بریم پاریس
_مگه دوروز دیگه نمیخواستی بری؟!
+دوروز دیگه باید برم تو برنامه تلویزیونیه ... باید زودتر اونجا باشم...
_به یونا بگو باهات بیاد
+اتفاقا اونم میاد
عصبی خندیدم
_خیلیم عالی... دیگه نیاز نیست من بیام... راستشو بخوای اصلا حوصلشم نداشتم
+ تو داری به یه مسافرت کاری میای... پس اومدنت اجباریه
_هیچ اجباری در کار نیست
+نیاز نیست لباس با خودت بیاری... اونجا هست
و از آشپرخونه رفت بیرون...
عجب رویی داشت این بشر...
نشستم پای سوپ... اینجوری بهتر بود چشمم بهش نمیافتاد...
حدودا 40 دقیقه بعد آماده شد...
یه کاسه گنده ورداشتم و همه سوپو ریختم توش ویه تیکه کره انداختم توش و بایه لیوان آب و قاشق گذاشتم توی سینی و منتظر موندم یکم سرد شه... بعدش رفتم تو هال... روی مبل خوابش برده بود... چطور میتونس نشسته بخوابه؟!
دلم براش ضعف رفت... سرمو تکون دادم... نخیر من باهاش قهرم...
خیلی آروم سینی رو گذاشتم رو میز و عقب عقب رفتم که بیدار نشه... یهو چشاشو باز کرد
+عه غذا حاضر شد؟!
_چرا نخابیدی؟
+تو مگه قهر نیستی؟ چرا باهام حرف میزنی؟
اداشو در اوردم... ندید
+فعلا گشنمه خوابم نمیبره...
دست به سینه وایسادم رو سرش
+اینجوری نمیتونم بخورم دیگه
_میخوام ببینم نظرت چیه
یه قاشق از سوپو خورد... چشماشو بست
_چیه چیه؟ بدمزست؟
+اممممم نه... عالیه
یه لبخند پیروزمندانه زدم.. افرین رائل..
نصف کاسه رو خورد و قاشقشو گذاشت توی سینی
_چرا نخوردی؟!
+میخوام بقیشو شب بخورم...
باغرور موهامو دادم پشت گوشم و سینی رو ورداشتم بردم تو آشپزخونه... یه جوری خوشمزه غذا میخورد که آدم دلش میخواست...
یه قاشق از سوپو خوردم... تا مزشو حس کردم دوییدم سمت ظرفشویی و همشو تف کردم... آخخخخ این چه کوفتی بود دیگهههه؟
طعم شور و شیرین مزخرفی داشت... حالم بهم خورد... چند بار آب زدم به دهنم... اون بیچاره چطور اینو خورده بود؟
همه سوپو ریختم تو سطل زباله و ظرفاروشستم... خجالت میکشیدم ببینمش...
یکم در و دیوارو دستمال کشیدم خودمو سرگرم کردم بعدش رفتم تو هال...
بهم زل زده بود... نگاهمو به سقف دوختم
+من به اون هویجا شکر زده بودم... چون با بستنی میخوردم دوس داشتم طعمشو...
_خوشمزه بود که...
+اوهوم خیلی
_چیه دوسش نداشتی؟!
+داشتم... خوب بود
_میدونم
+واسه گوشیت چندتا نوتیف اومد خواستم بگم بدونی...
رفتم سمت گوشیم و ورش داشتم
همه نوتیفا از هجین و یه جی و وسورا بود..
۶.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.