پادشاه من
پارت ۱۵
از زبان نویسنده
بعد هم سو رفت استراحت کرد.
سه ماه گذشت.
( راستی سو اصلا مدرسه نرفته چون تمام کسایی که به فرزند خوندگی قبولش کرده بودن بهش یک چیزی رو کامل یاد دادن)
صبح از زبان سو:
از پله ها اومدم پایین تا صبحانه بخورم .
از زبان نویسنده: وقتی سو رفت پایین دید هیچکس توی خونه نیسن کل خونه رو گشت ولی باز هم نتونست پیداشون کنه.
یکدفعه صدای آژیر پلیس و آمبولانس رو شنید رفت و لباسش رو عوض کرد و رفت بیرون تا ببینه چه خبر شده و از چیزی که دیده بود تعجب کرده بود.
پایان
______________
ادامه دارد.....
#انیمه
#سو
#رمان
#سناریو #اکشن
#وانتشات # کمدی
#پادشاه من #عاشقانه
از زبان نویسنده
بعد هم سو رفت استراحت کرد.
سه ماه گذشت.
( راستی سو اصلا مدرسه نرفته چون تمام کسایی که به فرزند خوندگی قبولش کرده بودن بهش یک چیزی رو کامل یاد دادن)
صبح از زبان سو:
از پله ها اومدم پایین تا صبحانه بخورم .
از زبان نویسنده: وقتی سو رفت پایین دید هیچکس توی خونه نیسن کل خونه رو گشت ولی باز هم نتونست پیداشون کنه.
یکدفعه صدای آژیر پلیس و آمبولانس رو شنید رفت و لباسش رو عوض کرد و رفت بیرون تا ببینه چه خبر شده و از چیزی که دیده بود تعجب کرده بود.
پایان
______________
ادامه دارد.....
#انیمه
#سو
#رمان
#سناریو #اکشن
#وانتشات # کمدی
#پادشاه من #عاشقانه
۲.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.