خانم کیم آروم گفت شما رو یه کم توجه یه کم عشق از وقت

خانم کیم آروم گفت: «شما رو. یه کم توجه، یه کم عشق. از وقتی خانم مرده، جی‌آ تنهاست. اون هنوز بچه‌ست، نیاز به باباش داره.»
یونگی سرشو تکون داد، صداش سرد بود: «نمی‌تونم. از وقتی همسرم رفته، دیگه نمی‌تونم مین جی رو مثل قبل دوست داشته باشم. هر بار نگاهش می‌کنم، یاد اون می‌افتم. درد می‌کشم. بهتره همین‌جوری بمونه، با چیزایی که می‌خرم خوشحال بشه.»
خانم کیم شوکه شد: «آقا، این انصاف نیست مین جی دخترتونه!»
یونگی: «می‌دونم. ولی نمی‌تونم. حالا برو، من دیرم.»
(( مین جی پشت در دفتر، پنهون شده بود و همه حرفا رو شنید. چشماش پر اشک شد، عروسکشو محکم فشار داد. وقتی یونگی رفت بیرون و سوار ماشین شد، جی‌آ دیگه نتونست تحمل کنه. اشکا می‌ریخت رو صورتش، نفسش بند اومده بود. دوید سمت پله‌های پشت‌بوم، پاهاش کوچولو بود ولی سریع می‌رفت بالا.))
خانم کیم دیدش و دوید دنبالش: «مین جی! کجا می‌ری؟ وایسا عزیزم!»
مین جی رسید پشت‌بوم، باد سرد می‌زد به صورتش. رفت لبه دیوار، چشماشو بست. «بابا منو نمی‌خواد… هیچ‌کس منو نمی‌خواد.»
خانم کیم رسید بالا، نفس‌نفس می‌زد: «مین جی! نه! بیا پایین، خطرناکه! بابات دوستت داره، فقط غمگینه!»
مین جی گریه می‌کرد: «نه! شنیدم چی گفت. نمی‌تونه منو دوست داشته باشه. منم دیگه نمی‌خوام باشم.»
((خانم کیم هر کاری کرد، التماس کرد، دست دراز کرد، ولی جی‌آ عقب‌تر رفت. فقط یه قدم مونده بود تا بیفته پایین. باد موهاشو تکون می‌داد، شهر زیر پاش برق می‌زد.))
((خانم کیم با ترس، موبایلشو درآورد و زنگ زد به یونگی. زنگ اول، قطع کرد. زنگ دوم، باز قطع. خانم کیم گریه می‌کرد و هی زنگ می‌زد. بالاخره یونگی برداشت.))
یونگی عصبانی: «چی شده؟ وسط جلسه‌ام!»
خانم کیم با هق‌هق: «آقا! مین جی… مین جی رفته پشت‌بوم! می‌خواد خودشو بندازه پایین! شنیده حرفاتونو! زود بیاید، داره می‌افته!»
یونگی خشکش زد، صورتش سفید شد. به راننده داد زد: «گاز بده! سریع‌تر! برو سمت خونه!»
ماشین با سرعت دیوونه‌وار می‌رفت تو خیابونای سئول. یونگی قلبش تند می‌زد، اشک تو چشماش جمع شد. «مین جی… نه…»
رسید خونه، پرید بیرون، دوید پله‌ها رو بالا. در پشت‌بوم رو هل داد باز. دید مین جی چشماش بسته‌ست، خودشو ول کرده، داره می‌افته پایین. باد لباسشو تکون می‌داد، یه قدم دیگه نبود.
یونگی با فریاد دوید جلو: «مین جیییی!»
دیدگاه ها (۳)

در همین لحظه، در پشت‌بوم با صدای وحشتناکی باز شد. یونگی مثل ...

((سئول پر از نور و هیاهو بود، آسمان‌خراش‌ها انگار می‌خواستن ...

سولا (خواب‌آلود، با لبخند): "صبح بخیر داداش... وای چقدر خوب ...

عشق اغیشته به خون )پارت ۱۹۵مین جی گنگ گفت : اینو ولش کن .. ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط