از پس ندیدن های تو بر نیامدم
از پس ندیدن های تو بر نیامدم
تا آغاز ندیدنت
پایان زندگی ام باشد
رها شدم میان تنهایی ام
زخم هایت در رگ هایم که جاری شد
استخوان هایم را سوزاند
و پیکرام را به زوال کشید
آسمان غرید
زمین لرزید
و من!!
تمام شدم..
تا آغاز ندیدنت
پایان زندگی ام باشد
رها شدم میان تنهایی ام
زخم هایت در رگ هایم که جاری شد
استخوان هایم را سوزاند
و پیکرام را به زوال کشید
آسمان غرید
زمین لرزید
و من!!
تمام شدم..
۱.۱k
۲۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.