گربه قرمز🐈📕

#گربه_قرمز🐈📕
#روز_چهارم : آیویی خواهر منه! ۱۴۰۳/۷/۱۳
یعنی کسی دیدید که تا خود صبح آشپزی کنه، یعنی نتونستم بخوابم، این چند روز کلاس آیوی اینا تعطیل بود و نمیدونم چرا داره آشپزی میکنه😐.
وقتی خواستم پاشم انگار گچ گرفته بودن اصلا شب نخوابیدن به زور پاشدم رفتم آکادمی توی کلاس داشتم غش می کردم
که یهو آیویا صدام کرد یهو فیوضم وصل شد
آیویا:سوجی میگم
من:جان ( واقعا قصدم این نبود اینو بگم) [سرخ شدن]
آیویا:ام.... تو آیویی میشناسی؟
من:آره اون هم اتاقی و بهترین....

استاد: سوجی و آیویا حرف نزنید
آیویا خیلی آروم گفت بعد کلاس بیا دم در بگم
من:باشه

بعد آکادمی:هی آیویااا
من: سلامی دوباره چی میخواستی بگی؟
آیویا:ام.. م م... گفتی آیویی میشناسی
من:آره

(داریم میریم سمت خوابگاه)

آیویا:خب.. چیزه.. آیویی خواهر منه
یهو جا خوردم از اینکه چرا به من نگفت داداش داره
من:وا... وا واقعا!؟
آیویا:واقعا
من: اون تاحالا به من نگفته که داداش داره، وقتی که دیدمت حدس زدم چون خیلی شبیه همین😂
آیویا:واقعا بهت نگفته،( هیی عمیق )
باهم رفتیم سمت خوابگاه، وقتی رسیدیم داشتم میمردم از بیخوابی
ذهنم بدجور درگیر این قضیه بود که خوابم برد. 🙂