کاش؛
کاش؛
سرم را می گذاشتم روی پایت بانو!
برایم لالایی میخواندی.
عجیب خسته ام؛
دلم هم ؛ عجیب می گیرد این روزها!
غمگینم برای دلم!
بی قراری می کند و من انگار نه انگار!
می ترسم قهرش بگیرد؛
دیگر دوستم نداشته باشد!
می گویم شب به خوابم بیا
با دلم حرف بزن؛ نوازشش کن
بگو باور کند؛
کاری از من ساخته نیست!
بگو می خواهد؛ اما نمی شود!
بگو...
هیچ...
تنها بگو؛ آرام بگیرد
صبر هم حدی دارد!
به یکباره ؛ به خودش می آید و می بیند؛
جایش را داده ام
به یک تکه سنگ؛
خیال هر دویمان را
راحت کرده ام!
سرم را می گذاشتم روی پایت بانو!
برایم لالایی میخواندی.
عجیب خسته ام؛
دلم هم ؛ عجیب می گیرد این روزها!
غمگینم برای دلم!
بی قراری می کند و من انگار نه انگار!
می ترسم قهرش بگیرد؛
دیگر دوستم نداشته باشد!
می گویم شب به خوابم بیا
با دلم حرف بزن؛ نوازشش کن
بگو باور کند؛
کاری از من ساخته نیست!
بگو می خواهد؛ اما نمی شود!
بگو...
هیچ...
تنها بگو؛ آرام بگیرد
صبر هم حدی دارد!
به یکباره ؛ به خودش می آید و می بیند؛
جایش را داده ام
به یک تکه سنگ؛
خیال هر دویمان را
راحت کرده ام!
۲.۹k
۳۰ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.