تلهpt7
تلهpt7
تهیونگ:کارام که تموم شده سوار ماشین شدم ، میخواستم زنگ بزنم به اون بادیگاردی که مولیان رو تعقیب میکنه که خودش زنگ زد
-بله
£قربان ، همین الان خانوم مولیان دوباره سوار ماشین کردن دارن میرن یه جا خارج از شهر
-لوکیشن بفرست دارم میام
£چشم
قطع کرد و برام لوکیشنو فرستاد ، منم رفتم سمت آدرس ، بعد 30 مین رسیدن به بادیگارد و باهم به تعقیبشون ادامه دادیم
.
.
نمیدونم چقد تو ماشین بودم و انقد زیاد بود که خوابم برده بود و با خالی کردن یه سطل آب رو سرم بیدار شدم
# بیارینش بیرون
اوردنم بیرون ، چشامو باز کردن ، تو جنگل بودیم ، یه نگاهی به دور رو بر آن انداختم و با خوردن نور ماشین تو چشمم ، چشامو بستم
+اینجا چیکار داریم
# ببنیدینش
بادیگاردا اومدن و بستنم به درخت
.
.
تو جنگل وایسادن ، ما هم یکم عقبتر وایسادیم،یکم رفتم جلو و مولیان رو دیدم ، یه مرد پیر داشت میگفت مولیان رو ببندن به درخت ، تو همین حین شوگا با افراد رسیدن
@ اینجا چخبره
_نیمدونم
@ اون مولیان ؟
_اره
@ چرا بستنش
-نمیدونم
داشتم به شوگا نگاه میکردم ، وقتی سرمو برگردوندم همون پیر مرده جلو آت اسلحه گرفته بود
.
.
# خیلی کارا کردی ، کمک کردی که کارام خوب پیش بره درسته ، ولی دلیل نمیشه برام زبون درازی کنی ، خودت گفتی از هرکی بترسی از من نمیترسی ، ولی الان باید بترسی چون دیگه تو توی این دنیا جایی نداری
اینو گفت اسلحه رو گرفت سمتم ، ترسیدم بودم ولی بروز ندادم .
+چه بزنی چه نزنی بازم تو اون دنیا هرجوری شده همو میبینیم ، منم مثل تو میرم جهنم پس راهامون یکیه
# درسته ، ولی نه به این زودیا
+مهم اینکه چه زود چه دیر میبینم
# خب دیگه دختر کوچولو به اندازه کافی دیدمت الان وقتشه مامانت ببینتت
وقتی این حرفو زد تو چشمام اشک چشم شد
# خدافظ مولیان
چشامو بستم و صدای شلیک کل جنگل رو پر کرد ، اما...اما هیچ دردی نداشتم ، چشامو باز کردم و با دیدن یه کسی که جلوم وایساده و اون لی هان افتاده زمین مواجه شدم ، از پشت مرد نور میخورد نمیتونستم صورتشو ببینم ، تمام کسایی که پشت اون مرد بودن داشتن افراد لی هان رو میکشتن ، قطعا جونکوک نبود اون سئول نیست .
تهیونگ:کارام که تموم شده سوار ماشین شدم ، میخواستم زنگ بزنم به اون بادیگاردی که مولیان رو تعقیب میکنه که خودش زنگ زد
-بله
£قربان ، همین الان خانوم مولیان دوباره سوار ماشین کردن دارن میرن یه جا خارج از شهر
-لوکیشن بفرست دارم میام
£چشم
قطع کرد و برام لوکیشنو فرستاد ، منم رفتم سمت آدرس ، بعد 30 مین رسیدن به بادیگارد و باهم به تعقیبشون ادامه دادیم
.
.
نمیدونم چقد تو ماشین بودم و انقد زیاد بود که خوابم برده بود و با خالی کردن یه سطل آب رو سرم بیدار شدم
# بیارینش بیرون
اوردنم بیرون ، چشامو باز کردن ، تو جنگل بودیم ، یه نگاهی به دور رو بر آن انداختم و با خوردن نور ماشین تو چشمم ، چشامو بستم
+اینجا چیکار داریم
# ببنیدینش
بادیگاردا اومدن و بستنم به درخت
.
.
تو جنگل وایسادن ، ما هم یکم عقبتر وایسادیم،یکم رفتم جلو و مولیان رو دیدم ، یه مرد پیر داشت میگفت مولیان رو ببندن به درخت ، تو همین حین شوگا با افراد رسیدن
@ اینجا چخبره
_نیمدونم
@ اون مولیان ؟
_اره
@ چرا بستنش
-نمیدونم
داشتم به شوگا نگاه میکردم ، وقتی سرمو برگردوندم همون پیر مرده جلو آت اسلحه گرفته بود
.
.
# خیلی کارا کردی ، کمک کردی که کارام خوب پیش بره درسته ، ولی دلیل نمیشه برام زبون درازی کنی ، خودت گفتی از هرکی بترسی از من نمیترسی ، ولی الان باید بترسی چون دیگه تو توی این دنیا جایی نداری
اینو گفت اسلحه رو گرفت سمتم ، ترسیدم بودم ولی بروز ندادم .
+چه بزنی چه نزنی بازم تو اون دنیا هرجوری شده همو میبینیم ، منم مثل تو میرم جهنم پس راهامون یکیه
# درسته ، ولی نه به این زودیا
+مهم اینکه چه زود چه دیر میبینم
# خب دیگه دختر کوچولو به اندازه کافی دیدمت الان وقتشه مامانت ببینتت
وقتی این حرفو زد تو چشمام اشک چشم شد
# خدافظ مولیان
چشامو بستم و صدای شلیک کل جنگل رو پر کرد ، اما...اما هیچ دردی نداشتم ، چشامو باز کردم و با دیدن یه کسی که جلوم وایساده و اون لی هان افتاده زمین مواجه شدم ، از پشت مرد نور میخورد نمیتونستم صورتشو ببینم ، تمام کسایی که پشت اون مرد بودن داشتن افراد لی هان رو میکشتن ، قطعا جونکوک نبود اون سئول نیست .
۶.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.