پارت سیزدهم
پارت سیزدهم
نوای عشق
ات:مامان پدر کجاست باید اونم باشه تا تعریف کنم
مامان:باش دخترم فقط آروم باش تو اتاق کارشه الان میگم بیاد
بعد از مدتی آقای کیم هم اومد اونم نگران بود همشون گرد هم نشستن ات شروع کرد به تعریف کردن از اول
ات:خب ما از اوایل ازدواج میدونید رابطمون با تهیونگ خوب نبود و اون من فقط ک..ت..ک.میزد و ....
بعد از دوماه من فهمیدم باردارم
مامان :چی تو بارداری
ات:نه الان نیستم چون شبی که تصمیم گرفتم به تهیونگ بگم اون خیلی عصبانی بود تا دهنم باز کردم بهش بگم شروع کرد به زدنم و با لگدی که بهم زد من خ..و..ن..ر...ی..ز..ی..کردم سریع رفتیم بیمارستان ولی دیگه دیر شده بود
پدر :ات واقعا متأسفیم ما نمیدونستیم تهیونگ همچین پسریه ازت واقعا معذرت میخام دخترم
ات:پدر این چه حرفیه شما تقصیری ندارید که بلاخره نمیدونستید
مادر:دخترم بعد چیشد ادامه بده
ات:بعد تهیونگ م.ر.گ.بچه رو گردن من انداخت و من دیگه نتونستم تحمل کنم و همه چی رو جمع کردم رفتم خونه بابام و همه چی رو به اونام تعریف کردم و قرار شد ط.ل.ا.ق بگیریم ولی تهیونگ اومد خونه ما و منو با زور برد به کلبه جنگلی ما چند روز اونجا موندیم رفتار های تهیونگ واقعا عوض شده بود خیلی بهتر بود بعد از مدتی بخشیدمش و الان خیلی دوسش دارم تصمیم گرفتیم برگردیم و زندگی جدیدی بسازیم ولی ما چه بدونیم بابام شکایت کرده و تهیونگ رو گ.ز.ا.ر.ش داده که مافیاس بعد همونجا تهیونگ رو بردن منم با پدرم دعوام شد و اومدم اینجا چون شما ها فقط میتونید کاری انجام بدید لطفا کمکش کنید پدر تو رو خدا زود تر در بیاد خواهش میکنم
مادر:راست میگه لطفا کاری کن مرد
پدر :یکم قرارع طول بکشه ولی کاری میکنم
ات:ممنون پدر بعد بغلش کرد
مادر :خب دخترم تو تا وقتی که تهیونگ نیست باید اینجا بمونی تا من نگران نباشم باشه
ات:باشه مامان
پدر :منم فردا یه وکیل خوب میگیریم دخترم تو هم نگران نباش الانم برو اتاق راحت بخوابم فردا صبح میریم میبینیمش
ات :واقعا خیلی ممنون
پایان پارت
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای ❤️💗
نوای عشق
ات:مامان پدر کجاست باید اونم باشه تا تعریف کنم
مامان:باش دخترم فقط آروم باش تو اتاق کارشه الان میگم بیاد
بعد از مدتی آقای کیم هم اومد اونم نگران بود همشون گرد هم نشستن ات شروع کرد به تعریف کردن از اول
ات:خب ما از اوایل ازدواج میدونید رابطمون با تهیونگ خوب نبود و اون من فقط ک..ت..ک.میزد و ....
بعد از دوماه من فهمیدم باردارم
مامان :چی تو بارداری
ات:نه الان نیستم چون شبی که تصمیم گرفتم به تهیونگ بگم اون خیلی عصبانی بود تا دهنم باز کردم بهش بگم شروع کرد به زدنم و با لگدی که بهم زد من خ..و..ن..ر...ی..ز..ی..کردم سریع رفتیم بیمارستان ولی دیگه دیر شده بود
پدر :ات واقعا متأسفیم ما نمیدونستیم تهیونگ همچین پسریه ازت واقعا معذرت میخام دخترم
ات:پدر این چه حرفیه شما تقصیری ندارید که بلاخره نمیدونستید
مادر:دخترم بعد چیشد ادامه بده
ات:بعد تهیونگ م.ر.گ.بچه رو گردن من انداخت و من دیگه نتونستم تحمل کنم و همه چی رو جمع کردم رفتم خونه بابام و همه چی رو به اونام تعریف کردم و قرار شد ط.ل.ا.ق بگیریم ولی تهیونگ اومد خونه ما و منو با زور برد به کلبه جنگلی ما چند روز اونجا موندیم رفتار های تهیونگ واقعا عوض شده بود خیلی بهتر بود بعد از مدتی بخشیدمش و الان خیلی دوسش دارم تصمیم گرفتیم برگردیم و زندگی جدیدی بسازیم ولی ما چه بدونیم بابام شکایت کرده و تهیونگ رو گ.ز.ا.ر.ش داده که مافیاس بعد همونجا تهیونگ رو بردن منم با پدرم دعوام شد و اومدم اینجا چون شما ها فقط میتونید کاری انجام بدید لطفا کمکش کنید پدر تو رو خدا زود تر در بیاد خواهش میکنم
مادر:راست میگه لطفا کاری کن مرد
پدر :یکم قرارع طول بکشه ولی کاری میکنم
ات:ممنون پدر بعد بغلش کرد
مادر :خب دخترم تو تا وقتی که تهیونگ نیست باید اینجا بمونی تا من نگران نباشم باشه
ات:باشه مامان
پدر :منم فردا یه وکیل خوب میگیریم دخترم تو هم نگران نباش الانم برو اتاق راحت بخوابم فردا صبح میریم میبینیمش
ات :واقعا خیلی ممنون
پایان پارت
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای ❤️💗
۷.۸k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.