پارت

#پارت_8
آقای مافیا ♟🎲

هیچی نگفتم و سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم

رادمان با اشاره به مامان گفت که ازم عذرخواهی کنه

ولی میدونستم مامان به هیچ عنوان اینکارو نمیکنه ولی من مثل اسکلا منتظر عذرخواهیش بودم

که با حرفی که زد حس کردم بهشت و بهت دادم

_آفاق میخوام برات اون پک ارایشی که نشونم دادی رو بخرم

پشمی واسم نمونده بود با اخرین تن صدام داد
زدم و گفتم:

+جدی برام میخری

_اخ اروم تر اره بابا میخرم
حالا آشتی

+آشتی

سریع رفتم صورتم و شستم لباسامم
پوشیدم

کامل اماده بودم که با دیدن ساعت پشمام ریخت
هنوز شش بود

وقتی دیدم برای رفتن هنوز زوده
خودمو رو مبل انداختم و با گوشیم ور رفتم
و وقتی ساعت هفت شد از خونه بیرون زدم
و با سوسن به سمت دانشگاه راه افتادیم

زمانی که تو دانشگاه بودیم
هم هیجان داشتم برای خرید پک
و هم میخواستم زمانی که مامان پک خرید
یه جوری براش جبران کنم

وقتی از دانشگاه بیرون زدیم سوسن گفت:

_خانم خانما از صبح تا حالا بد جور تو فکریا

+اره اخه میدونی امروز.....
و کل اتفاق های صبح رو به سوسن گفتم

وقتی حرفم تموم شد یه برق خاصی رو تو چشماش میدیدم

بهش گفتم:

+چته سوسن

_جدی رادمان برگشته🤩

+ا... ا.. اره چطور؟
دیدگاه ها (۰)

#پارت_9آقای مافیا ♟🎲+ ا.. ا.. اره چطور؟لبخند ریزی زد و گفت:_...

اقای مافیا

#پارت_7آقای مافیا ♟🎲همین که خواستم برم بیرون یهو صدای مردونه...

#پارت_6آقای مافیا♟🎲_شب و روز کار کنم اونوقت به جای تشکر ابرو...

شوهر دو روزه. پارت۷۹

پارت ۷۱ فیک ازدواج مافیایی

ویو صبح از خواب بیدار شدم رفتم کارهای مربوطه رو انجام دادم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط