نام رمان: خیال بازگشت تو
نام رمان: خیال بازگشت تو
نویسنده: فاطمه خلیلی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۷
خلاصه رمان :
بند کتونیم روباز کردمو وارد خونه شدم.بلند دادزدم سلااااااام من اوووومدم کسی جواب نداد.اووف حتما بازم رفته واسه جیگرگوشش آلوچه بخره.اومدم تواتاق و فرم مدرسم روبایه تیشرت وشلوارک ابی عوض کردم موهامم باکش بالابستم.ازاتاق بیرون اومدنم همزمان شدباوارد شدن جیگرگوشه بابابزرگ!بلندبهش سلام کردم که خیلی مودب جواب سلامم روداد.اوووف چقدیجوریه این!رفتم تو اشپزخونه دریخچال رو بازکردم..اممم چی بخورم؟اها خیلی تشنمه.شیشه اب رواز دریخچال برداشتم بردم نزدیک دهنم که یهواز دستم کشیده شد..
بخشی از رمان:
پوووف کوفت بخوره!باهزارزحمت رفتموالوچش روگذاشتم جلوش و بعدبه اتاق رفتم.این
جیگرگوشه..اه زبونم نمیچرخه بهش بگم کیارش عاشق الوچس حاالهرالوچه ای،ولی من
تاترشیجات میخورم فشارم میوفته تامرز مرگ میرم)الکی(!گوشیم رو برداشتم ورفتم توحیاط
لبه ی باغچه نشستم.نه کسی روداشتم که بهش پیام بدم نه کسی بودکه بهم زنگ
بزنه،خالصه تنهام و فقط تودنیا همین بابابزرگ وجیگرگوشش رو دارم!رفتم توگالری گوشیم
فقط یه دونه عکس بوداونم منوجگرگوشه نشستیم بابابزرگم پشتمون ایستاده.هعییییی
روزگار.سرمو به سمت اسمون بلندکردم،قرمزبود!!واه!!چراقرمزه اسمون!!؟!=
_چون قراره برف حسابی ای بیاد..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%da%af%d8%b4%d8%aa-%d8%aa%d9%88/
نویسنده: فاطمه خلیلی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۷
خلاصه رمان :
بند کتونیم روباز کردمو وارد خونه شدم.بلند دادزدم سلااااااام من اوووومدم کسی جواب نداد.اووف حتما بازم رفته واسه جیگرگوشش آلوچه بخره.اومدم تواتاق و فرم مدرسم روبایه تیشرت وشلوارک ابی عوض کردم موهامم باکش بالابستم.ازاتاق بیرون اومدنم همزمان شدباوارد شدن جیگرگوشه بابابزرگ!بلندبهش سلام کردم که خیلی مودب جواب سلامم روداد.اوووف چقدیجوریه این!رفتم تو اشپزخونه دریخچال رو بازکردم..اممم چی بخورم؟اها خیلی تشنمه.شیشه اب رواز دریخچال برداشتم بردم نزدیک دهنم که یهواز دستم کشیده شد..
بخشی از رمان:
پوووف کوفت بخوره!باهزارزحمت رفتموالوچش روگذاشتم جلوش و بعدبه اتاق رفتم.این
جیگرگوشه..اه زبونم نمیچرخه بهش بگم کیارش عاشق الوچس حاالهرالوچه ای،ولی من
تاترشیجات میخورم فشارم میوفته تامرز مرگ میرم)الکی(!گوشیم رو برداشتم ورفتم توحیاط
لبه ی باغچه نشستم.نه کسی روداشتم که بهش پیام بدم نه کسی بودکه بهم زنگ
بزنه،خالصه تنهام و فقط تودنیا همین بابابزرگ وجیگرگوشش رو دارم!رفتم توگالری گوشیم
فقط یه دونه عکس بوداونم منوجگرگوشه نشستیم بابابزرگم پشتمون ایستاده.هعییییی
روزگار.سرمو به سمت اسمون بلندکردم،قرمزبود!!واه!!چراقرمزه اسمون!!؟!=
_چون قراره برف حسابی ای بیاد..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%da%af%d8%b4%d8%aa-%d8%aa%d9%88/
۳.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.