وقتی که شانه هایم

وقتی که شانه هایم
در زیر بار حادثه می‌خواست بشکند ..
از خیال پریشان من گذشت :
" بر شانه های تو … "
" بر شانه های تو ... "
می‌شد اگر سری بگذارم ..
وین بغض درد را
از تنگنای سینه برآرم
به های های
آن جان پناهِ مهر ،
شاید که می‌توانست
از بار این مصیبت سنگین
آسوده‌ام کند ...

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۱)

آنجا یک قهوه خانه بود ...اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چ...

شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟من که ایمان داشتم اعجاز م...

دل ز تن بردی و در جانی هنوزدردها دادی و درمانی هنوزآشکارا سی...

سخن چینان شنیدم آشنایت نیستمخاطراتت را بیاور تا بگویم کیستمس...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

درخواستی

ای کاش میشد دلتنگی رو مثل یه بیماری درمون کردمیرفتیم دکتر و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط