پارت۴
#پارت۴
ذوق زده از اتاق بیرون رفتم رادمان رو پله ها منتظرم بود
با دیدنم چشمکی بهم زد که سرمو انداختم پایین و باهم رفتیم بین جمع
خاله نرگس(مامان رادمان):چیشد دخترم شیرین کنیم دهنمونو؟
به رادمان که با لبخند نگام میکرد نگاه کردمو و گفتم:بله
مارال و ریما که خواهر رادمان کل کشیدن بقیه هم دست زدن
بعد از قرار عقد و عروسی که حدود دوماه بعد شام خوردیم
بعد شام تو پذیرایی بودیم و حرف میزدیم همه باهم
آقاجون:فقط تا عروسی باید برادرای ماهور هم بیان
مامانم:بهشون گفتم مازیار و مهیار که تا هفته بعد میان
بابا:مهدیار چی؟
مامان:تا پس فردا میاد
ای جان داداشامم میان قربونشون برم سه تاشونم آلمان زندگی میکنن
مازیار که استاد دانشگاس
مهیار و مهدیار هم که دوقلو اند و دانشجو عمران
بابا رضا:خب ماهور جان بابا بشین پیش رادمان صیغه بخونیم بینتون
نشستم کنارش و صیغه هم خونده شد و رادمان یه حلقه ظریف و ناز به عنوان نشون دستم کرد
خانواده رادمان پا شدن و قصد رفتن کردن
آقاجون:بشینین هنوز که سر شبه
مامان نرگس:نه دیگه دیر وقته
مامانم:خودتون میدونین والا
رادمان چسبید بهم و گفت:من چه نمیام دیگه
همه بهمون نگاه کردن و به دفعه خندیدن منم که از خجالت سرخ شدم
مارال با شیطنت گفت:شوهر خواهر جون شما تاج سری هرجور راحتی برو اتاق ماهور جون
رادمان:فدای شما فسقل
مارال اخم کرد و جواب داد:خوبه زنت دوسال ازم بزرگه ها
رادمان لپمو کشید و گفت:این فنچول خودمه
همه بازم خندیدن و خانواده رادمان رفتن
با رادمان از خونوادم دور شدیم و رفتیم اتاقم
لباسامو در آوردم و یه تاپ تنگ مشکی با شورتک سفید پوشیدم
برگشتم که دیدم رادمان با عشق نگام می کنه
پشت چشمی نازک کردم که اومد جلوم
موهای رو پیشونیمو کنار زد و سرشو گذاشت رو پیشونیم
رادمان:میدونی عاشقتم؟
با ناز جواب دادم:بله:flushed_face:
ذوق زده از اتاق بیرون رفتم رادمان رو پله ها منتظرم بود
با دیدنم چشمکی بهم زد که سرمو انداختم پایین و باهم رفتیم بین جمع
خاله نرگس(مامان رادمان):چیشد دخترم شیرین کنیم دهنمونو؟
به رادمان که با لبخند نگام میکرد نگاه کردمو و گفتم:بله
مارال و ریما که خواهر رادمان کل کشیدن بقیه هم دست زدن
بعد از قرار عقد و عروسی که حدود دوماه بعد شام خوردیم
بعد شام تو پذیرایی بودیم و حرف میزدیم همه باهم
آقاجون:فقط تا عروسی باید برادرای ماهور هم بیان
مامانم:بهشون گفتم مازیار و مهیار که تا هفته بعد میان
بابا:مهدیار چی؟
مامان:تا پس فردا میاد
ای جان داداشامم میان قربونشون برم سه تاشونم آلمان زندگی میکنن
مازیار که استاد دانشگاس
مهیار و مهدیار هم که دوقلو اند و دانشجو عمران
بابا رضا:خب ماهور جان بابا بشین پیش رادمان صیغه بخونیم بینتون
نشستم کنارش و صیغه هم خونده شد و رادمان یه حلقه ظریف و ناز به عنوان نشون دستم کرد
خانواده رادمان پا شدن و قصد رفتن کردن
آقاجون:بشینین هنوز که سر شبه
مامان نرگس:نه دیگه دیر وقته
مامانم:خودتون میدونین والا
رادمان چسبید بهم و گفت:من چه نمیام دیگه
همه بهمون نگاه کردن و به دفعه خندیدن منم که از خجالت سرخ شدم
مارال با شیطنت گفت:شوهر خواهر جون شما تاج سری هرجور راحتی برو اتاق ماهور جون
رادمان:فدای شما فسقل
مارال اخم کرد و جواب داد:خوبه زنت دوسال ازم بزرگه ها
رادمان لپمو کشید و گفت:این فنچول خودمه
همه بازم خندیدن و خانواده رادمان رفتن
با رادمان از خونوادم دور شدیم و رفتیم اتاقم
لباسامو در آوردم و یه تاپ تنگ مشکی با شورتک سفید پوشیدم
برگشتم که دیدم رادمان با عشق نگام می کنه
پشت چشمی نازک کردم که اومد جلوم
موهای رو پیشونیمو کنار زد و سرشو گذاشت رو پیشونیم
رادمان:میدونی عاشقتم؟
با ناز جواب دادم:بله:flushed_face:
۳۷.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.