I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P138)
CHAPTER : 2
کیم از اتاق خارج شد و یونا رو تو اتاق تنها شد و تنها کاری که یونا میتونست انجام بده اینکه به تهیونگ خبر بده. سریع شماره ی تهیونگ گرفت تا صداش پخش شد.
تهیونگ : بله.
یونا : تهیونگ شی..
تهیونگ : چیزی شده؟
یونا : پدرم....فهمیده که...ا.ت پیش جونگکوک هست
تهیونگ: چی!!!!
یونا : میگه الان میره سراغ اونها فک کنم به ا.ت ردیابی منتصل کردن که از اون میتونن رد ا.ت رو میزنن خواهش میکنم برو به ا.ت خبر بده فرار کنه اگه پدرم اونو پیدا کنه برگه ی طلاق میاره.
تهیونگ : .......
یونا : تهیونگ شی؟
تهیونگ : باید برم
یونا : اما....*قطع کرد*
یونا : چیشد الان؟
از زبان ا.ت :
تنها رو کاناپه ای نشسته بودم جونگکوک اونجا داشت تلفن صحبت میکرد...فک کنم تهیونگ پشت خطه که یه لحظه قیافه ی جونگکوک تو شوک افتاد...که نگاهش به لحظه به من افتاد...
جونگکوک : باشه من قطع میکنم.
وقتی جونگکوک گوشی رو قطع کرد به سمتم اومد و گفت...
جونگکوک : باید بریم
ا.ت: کجا؟
جونگکوک : عمارت پدرم
ا.ت : چی!!؟*تعجب*
جونگکوک : ا.ت اینجا خودمون زندانی کنیم که چی بشه مثلا ؟ باید خودمون از پدرت قایم کنیم ؟
ا.ت : پدرم؟
جونگکوک : اههه اون همه چی فهمیده که تو اینجایی برا همین باید بریم.
ا.ت : .......
جونگکوک : چیه ا.ت داری عصبانیم میکنی؟!!
ا.ت : ما نمیتونیم از پدرم فرار کنیم.
جونگکوک: چرا ؟!
ا.ت : این احمقانه نیست اخه؟ با همین کاراست که داریم بدترش میکنیم.
جونگکوک: ا.ت ما وقت اینجور چیزا نداریم.
ا.ت : اما....(یهو صدای در اومد)
جونگکوک: بیا اینم از نتیجه.
راوی : جونگکوک به سمت در رفت وقتی در رو باز با چهره ی کیم رو به رو شد... جونگکوک فقط پوکر فیس وایساده بود و هیچ تعجبی تو چهره ی او دیده نمیشد چون از قبل میدونست که اون میاد.
کیم : چه خبر جونگکوک؟ خیلی وقته ندیدمت*لبخند*
جونگکوک: اوهوم، منم میدونم.
کیم : دعوتمون نمیکنی داخل؟
جونگکوک: که چی بشه؟ این ادا ها چیه میاری.
کیم یهو جدی شد و به جونگکوک نزدیک تر شد و با همون صدای جدی گفت ....
کیم : میدونم خودتم خوب میدونی که من چرا اومدم.
جونگکوک : ولی میدونم که دنبال اون چیزی که هستی قرار نیست به دستت سپرده بشه....پس خدافظ
(خواست در رو ببنده که کیم مانع او شد و اون نزدیک تر شد که در کامل داشت باز میشد و فضای عمارت برای کیم به واضح میومد...)
کیم : ولی من....
ا.ت : بابا؟
*توجه کیم و جونگکوک به ا.ت جلب شد...ا.ت نزدیک تر رفت و جفت جونگکوک و پدرش وایساد*
کیم : ا.ت اومدم تورو از این روانی ببرم برو سوار ماشین شو یا بادیگارد رو صدا کنم
جونگکوک: با کدوم اجازه اون وقت؟
کیم : با اجازه ی پدرش(کیم برگشت سمت ا.ت) برو سوار شو تا بادیگارد صدا نکردم.
ا.ت : من هیچ جا نمیام بابا.
کیم : هن؟
ا.ت: من اینجا جام امن پیش جونگکوک بمونم
بقیش تو کامنتا
(
CHAPTER : 2
کیم از اتاق خارج شد و یونا رو تو اتاق تنها شد و تنها کاری که یونا میتونست انجام بده اینکه به تهیونگ خبر بده. سریع شماره ی تهیونگ گرفت تا صداش پخش شد.
تهیونگ : بله.
یونا : تهیونگ شی..
تهیونگ : چیزی شده؟
یونا : پدرم....فهمیده که...ا.ت پیش جونگکوک هست
تهیونگ: چی!!!!
یونا : میگه الان میره سراغ اونها فک کنم به ا.ت ردیابی منتصل کردن که از اون میتونن رد ا.ت رو میزنن خواهش میکنم برو به ا.ت خبر بده فرار کنه اگه پدرم اونو پیدا کنه برگه ی طلاق میاره.
تهیونگ : .......
یونا : تهیونگ شی؟
تهیونگ : باید برم
یونا : اما....*قطع کرد*
یونا : چیشد الان؟
از زبان ا.ت :
تنها رو کاناپه ای نشسته بودم جونگکوک اونجا داشت تلفن صحبت میکرد...فک کنم تهیونگ پشت خطه که یه لحظه قیافه ی جونگکوک تو شوک افتاد...که نگاهش به لحظه به من افتاد...
جونگکوک : باشه من قطع میکنم.
وقتی جونگکوک گوشی رو قطع کرد به سمتم اومد و گفت...
جونگکوک : باید بریم
ا.ت: کجا؟
جونگکوک : عمارت پدرم
ا.ت : چی!!؟*تعجب*
جونگکوک : ا.ت اینجا خودمون زندانی کنیم که چی بشه مثلا ؟ باید خودمون از پدرت قایم کنیم ؟
ا.ت : پدرم؟
جونگکوک : اههه اون همه چی فهمیده که تو اینجایی برا همین باید بریم.
ا.ت : .......
جونگکوک : چیه ا.ت داری عصبانیم میکنی؟!!
ا.ت : ما نمیتونیم از پدرم فرار کنیم.
جونگکوک: چرا ؟!
ا.ت : این احمقانه نیست اخه؟ با همین کاراست که داریم بدترش میکنیم.
جونگکوک: ا.ت ما وقت اینجور چیزا نداریم.
ا.ت : اما....(یهو صدای در اومد)
جونگکوک: بیا اینم از نتیجه.
راوی : جونگکوک به سمت در رفت وقتی در رو باز با چهره ی کیم رو به رو شد... جونگکوک فقط پوکر فیس وایساده بود و هیچ تعجبی تو چهره ی او دیده نمیشد چون از قبل میدونست که اون میاد.
کیم : چه خبر جونگکوک؟ خیلی وقته ندیدمت*لبخند*
جونگکوک: اوهوم، منم میدونم.
کیم : دعوتمون نمیکنی داخل؟
جونگکوک: که چی بشه؟ این ادا ها چیه میاری.
کیم یهو جدی شد و به جونگکوک نزدیک تر شد و با همون صدای جدی گفت ....
کیم : میدونم خودتم خوب میدونی که من چرا اومدم.
جونگکوک : ولی میدونم که دنبال اون چیزی که هستی قرار نیست به دستت سپرده بشه....پس خدافظ
(خواست در رو ببنده که کیم مانع او شد و اون نزدیک تر شد که در کامل داشت باز میشد و فضای عمارت برای کیم به واضح میومد...)
کیم : ولی من....
ا.ت : بابا؟
*توجه کیم و جونگکوک به ا.ت جلب شد...ا.ت نزدیک تر رفت و جفت جونگکوک و پدرش وایساد*
کیم : ا.ت اومدم تورو از این روانی ببرم برو سوار ماشین شو یا بادیگارد رو صدا کنم
جونگکوک: با کدوم اجازه اون وقت؟
کیم : با اجازه ی پدرش(کیم برگشت سمت ا.ت) برو سوار شو تا بادیگارد صدا نکردم.
ا.ت : من هیچ جا نمیام بابا.
کیم : هن؟
ا.ت: من اینجا جام امن پیش جونگکوک بمونم
بقیش تو کامنتا
(
- ۲۱.۷k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط