I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P139)
CHAPTER : 2

جونگکوک : چی طلاقی؟
کیم : ........
جونگکوک :؛عوضی جواب بده دیگه! چی طلاقی؟!!*داد*
کیم : ا.ت میخوای تو کنار این مرد باشی؟
ا.ت : ........
کیم : میخوای کنارش باشی حداقل مواظب نوه ی من باش!
ا.ت : بابا....

وقتی کیم از محوطه عمارت خارج شد ا.ت خواست به سمت او بره ولی دست جونگکوک مانع او شد....
ا.ت : جونگکوک چیکار میکنی باید برم پیشش
جونگکوک : به چه دلیل میخوای بری پیش اون ذلیل مرده*داد*
ا.ت : هی جونگکوک.....مراقب حرف زدنت....باش...اون پدر منه!*بغض*
جونگکوک: اههههه فا.ک بهش

جونگکوک دست منو ول کرد به داخل رفت و روی کاناپه ای دراز کشید...من بودم این وسط برم دنبال پدرم یا نه؟ ولی نوع حرف زدنش طوری بود که انگار قراره اتفاقی بیفته....سریع از محوطه عمارت بیرون رفتم به چپ و راستم نگاه کردم اصلا پدرم نبود...یعنی رفته؟ اهههه اون با ماشین اومده بود...رو زمین نشستم با خودم فکر کردم...واقعا میخواست منو با جونگکوک طلاق بده؟ وقتی من برا اون مهم نیستم چرا میخواد طلاقم بده هدفش از این بود که بتونه سرقت ها مدارک و بتونه باند جونگکوک رو فتح کنه...ولی در این کارش شکست خورد.و حالا اومده منو طلاق بده؟ منطقی نیست وقتی می‌دونه من ازش بچه تو شکمم دارم.

از جام بلند شدم به سمت داخل عمارت رفتم...از آشپز خونه واسه خودم لیوان آب ریختم کنار جونگکوک رفتم چشاشو بسته بود و دست راستش را بالای پیشونیش گذاشته ولی از درون میتونستم حسش کنم که دارم از خشم تو وجودش آتیش میگیره. اهههه این مرتیکه تو این وضعیت هم باید کراش باشه(منه غشششششششش) خم شدم جلو صورتش...با دستم عرق های صورتش رو پاک میکردم....خدایا من تو زندگی قبلیم چیکار کردم که همچین شوهری رو به این جذابی به من بخشیدی. حتی تصورشم قلبم منفجر می‌کنه و بچه امون رو بغل جونگکوک ببینم.
بلافاصله جونگکوک یهو چشاش باز کردبه من زل زد و کمی چشم تو چشم شدیم.
جونگکوک: چیزی احتیاج داری؟
ا.ت : آنی...چیزی نیست.
جونگکوک : چرا کنارم خم شدی؟
ا.ت : خواستم..عه چیزه...آرومت...کنم
جونگکوک سر تا پا سرم دید زد به چشام نگاه کرد....
جونگکوک : اینجوری میخواستی منو آروم کنی؟
ا.ت : چی؟
جونگکوک: بیا بشین مگه تو دوره ی حاملگی بلد نیستی از خودت مراقبت کنی.*لحن گرم*
ا.ت : جونگکوک...
جونگکوک: هوم؟
ا.ت : نمیشه بریم...جنسیت بچه رو تعیین کنیم؟
جونگکوک: عا راست میگی. میخوای الان بریم؟
ا.ت : اره...اگه اول بریم جنسیت جنین بفهمیم بعد برگردیم عمارت پدرت بهتر میشه.
جونگکوک: باشه*خنده*
ا.ت : راستی پدرت باهات کاری نداره؟
جونگکوک: چرا خب ولی برام مهم نیس دیگه...پاشو آماده شو
ا.ت : لباس ندارم که
جونگکوک: اهه راست میگی...پس از لباس های من بپوش
ا.ت : باشه پس من میرم .
دیدگاه ها (۶)

"I fell in love with someone'' (P140)CHAPTER : 2از پله ها با...

"I fell in love with someone'' (P141)CHAPTER : 2در کل تا رسی...

"I fell in love with someone'' (P138)CHAPTER : 2کیم از اتاق ...

"I fell in love with someone'' (P137)CHAPTER : 2سوا : بدجوری...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط