پارت
پارت۶۷
***نوشین***
صبح زود بیدار شدم و سویشرتمو پوشیدم.بقیه خواب بودن چون کسی توی خونه نبود.رفتم تو حیاط.هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و شروع کردم به دوییدن.دور تا دور حیاط میدوییدم و گاهی تیکه هایی از آهنگو با خودم میخوندم.وقتی خسته شدم ایستادم و دستامو روی زانو هام گذاشتم.
چشمم خورد به بوته ای از گلای سرخی که گوشه ی حیاط بود.رفتم سمتشون و یه شاخه جدا کردم.
یکمی خشک شده بود.دستمو روبروش گرفتم و چشمامو بستم.بدون اینکه وردیو بخونم با باز کردن چشمام گل سرخ و تازه شده بود.لبخند زدم اما یه دفعه صحنه ای از جلوی چشمام رد شد.گلای همیشه شاداب توی خونه و اخلاقای اخیر مامانم...
حرفای دیشب آرمان...دورگه ی ساحره و انسان...
چرا تا الان نفهمیده بودم که مادرم همون ساحرس؟انقدر اتفاقای پشت سر هم و عجیبی برام افتاده بود که این یکیو فراموش کردم...من همون دورگم.پس مادرم...این همه سال یه ساحره بود؟
دوییدم به طرف خونه.انگار مغزم جواب معمایی که به این واضحی این همه مدت جلوی چشمش بود رو حل کرده باشه...
آرمان از پله ها پایین میومد.رفتم سمتش و گفتم
_مامانم...همون ساحرس درسته؟
آرمان گیج نگام کرد و گفت
_چی؟
تند گفتم
_مامانم همون ساحره ایه که قراردادو شکست اره؟
_آره ولی...
هنوز نفس نفس میزدم.حرفشو قطع کردم و گفتم
_پس این همه سال...هیچی بهم نگفت.ازم مخفی کرد و حالام...
یه دفعه انگار چیزی توی دلم سقوط کرد با اضطراب گفتم
_پس سراغ اونم میرم.امشب برمیگرده.اونا سراغ مامانمم میرن.اگه بلایی سرش بیاد چی.اگه یه وقت پیداش کنن چی...
پشت سر هم حرف میزدم.توی سرم هزاران سوال و توی دلم ترس بزرگی ازینکه دنبال مامانم باشن بود.حس میکردم کمرم داغ شده و دستام داغ تر.صدای به هم خوردن لیوانای روی میزو میشنیدم.لوستر روی سقف تکون میخورد و کم کم کل خونه داشت میلرزید
آرمان نگاهی به دور و برش انداخت و سریع جلو اومد و بازومو گرفت.
_آروم باش نوشین.
دستشو پس زدم و قدمی به عقب رفتم
.لرزش خونه هر لحظه بیشتر میشد.
_ولم کن من باید برم پیش مامانم مراقبش باشم.خداکنه زود تر از من بهش نرسن.
دیگه گریم گرفته بود.گفتم
_دیدم که چه بلایی سر میلاد اورده بودن پس چه بلایی میتونن سر مامانم بیارن.
دستام میلرزید و نمیفهمیدم چی میگم.فقط میخواستم مراقب مامانم باشم.تنها کسی که تو دنیا برام مونده بعد از بابام.
_آرمان اگه واقعا دستشون به مامانم برسه چی اون وقت من چیکار کنم اگه اونا ب...
آرمان قدم بینمونو پر کرد و تو یه حرکت دستاشو دو طرف سرم گذاشت و منو بوسید...
***نوشین***
صبح زود بیدار شدم و سویشرتمو پوشیدم.بقیه خواب بودن چون کسی توی خونه نبود.رفتم تو حیاط.هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و شروع کردم به دوییدن.دور تا دور حیاط میدوییدم و گاهی تیکه هایی از آهنگو با خودم میخوندم.وقتی خسته شدم ایستادم و دستامو روی زانو هام گذاشتم.
چشمم خورد به بوته ای از گلای سرخی که گوشه ی حیاط بود.رفتم سمتشون و یه شاخه جدا کردم.
یکمی خشک شده بود.دستمو روبروش گرفتم و چشمامو بستم.بدون اینکه وردیو بخونم با باز کردن چشمام گل سرخ و تازه شده بود.لبخند زدم اما یه دفعه صحنه ای از جلوی چشمام رد شد.گلای همیشه شاداب توی خونه و اخلاقای اخیر مامانم...
حرفای دیشب آرمان...دورگه ی ساحره و انسان...
چرا تا الان نفهمیده بودم که مادرم همون ساحرس؟انقدر اتفاقای پشت سر هم و عجیبی برام افتاده بود که این یکیو فراموش کردم...من همون دورگم.پس مادرم...این همه سال یه ساحره بود؟
دوییدم به طرف خونه.انگار مغزم جواب معمایی که به این واضحی این همه مدت جلوی چشمش بود رو حل کرده باشه...
آرمان از پله ها پایین میومد.رفتم سمتش و گفتم
_مامانم...همون ساحرس درسته؟
آرمان گیج نگام کرد و گفت
_چی؟
تند گفتم
_مامانم همون ساحره ایه که قراردادو شکست اره؟
_آره ولی...
هنوز نفس نفس میزدم.حرفشو قطع کردم و گفتم
_پس این همه سال...هیچی بهم نگفت.ازم مخفی کرد و حالام...
یه دفعه انگار چیزی توی دلم سقوط کرد با اضطراب گفتم
_پس سراغ اونم میرم.امشب برمیگرده.اونا سراغ مامانمم میرن.اگه بلایی سرش بیاد چی.اگه یه وقت پیداش کنن چی...
پشت سر هم حرف میزدم.توی سرم هزاران سوال و توی دلم ترس بزرگی ازینکه دنبال مامانم باشن بود.حس میکردم کمرم داغ شده و دستام داغ تر.صدای به هم خوردن لیوانای روی میزو میشنیدم.لوستر روی سقف تکون میخورد و کم کم کل خونه داشت میلرزید
آرمان نگاهی به دور و برش انداخت و سریع جلو اومد و بازومو گرفت.
_آروم باش نوشین.
دستشو پس زدم و قدمی به عقب رفتم
.لرزش خونه هر لحظه بیشتر میشد.
_ولم کن من باید برم پیش مامانم مراقبش باشم.خداکنه زود تر از من بهش نرسن.
دیگه گریم گرفته بود.گفتم
_دیدم که چه بلایی سر میلاد اورده بودن پس چه بلایی میتونن سر مامانم بیارن.
دستام میلرزید و نمیفهمیدم چی میگم.فقط میخواستم مراقب مامانم باشم.تنها کسی که تو دنیا برام مونده بعد از بابام.
_آرمان اگه واقعا دستشون به مامانم برسه چی اون وقت من چیکار کنم اگه اونا ب...
آرمان قدم بینمونو پر کرد و تو یه حرکت دستاشو دو طرف سرم گذاشت و منو بوسید...
- ۳.۹k
- ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط