پارت
• پارت۶۸
همه چیز آروم شد.فقط صدای قلب من بود که نا اروم بود.نمیدونم چند لحظه گذشته بود.اصلا اون لحظه نمیفهمیدم زمان یعنی چی...آرمان ازم جدا شد ولی وقتی چشمامو باز کردم اونجا نبود...
خشکم زده بود.چند دقیقه سرجام ایستاده بودم.میلاد از پله ها اومد پایین تا منو دید گیج نگام کرد و گفت
_نوشین؟خوبی؟...چرا رنگت پریده؟
بی حرف نگاهش کردم.رفتم بالا و از کنارش رد شدم.میلاد با تعجب صدام میکرد ولی انگار نمیشنیدم.رفتم تو اتاقم و درو بستم.هنوز باورم نمیشد که آرمان...
نمیتونستم اون لحظه رو فراموش کنم.دوباره و دوباره و دوباره از جلوی چشمم رد میشد.
چند تقه به در اتاقم خورد و صدای میلاد اومد که میگفت
_بیام؟
با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
_بیا تو...
در آروم باز شد و میلاد اومد داخل اتاق.چند لحظه نگاهم کرد و درو بست.کنارم روی تخت نشست و بی حرف نگاهم کرد.
من اما نمیتونستم حالمو بفهمم.خوشحالم؟ناراحتم؟عصبانیم؟نگرانم؟نمیدونم...انگار توی فضا گیر افتادم.نه جایی واسه فرود دارم نه جایی واسه پرواز...
_میخوای بگی چی شده؟
انقدر توی فکر بودم که با صدای آروم میلاد هم شکه شدم.نگاهش کردم.بگم؟...حرف زدن باعث میشه بهتر شم؟گفتم
_میلاد تو...تا حالا شده که...
سوالی نگام کرد.خودمم نمیدونستم چی میخوام بگم...
میلاد نفسشو صدا دار فوت کرد و گفت
_ببین نمیدونم چیشده ولی...اینو میدونم که...هر اتفاقی بیفته...هر اتفاقی...
دستمو گرفت و ادامه داد
_من همینجام...خب؟پس مهم نیست چی میشه.میخوام اینو بدونی که من همیشه پیشتم باشه؟
مهربون نگاهش کردم و سرمو تکون دادم.لبخند زد و با انگشتش قطره ی اشکی که نمیدونم کی از چشمام سرازیر شده بود رو پاک کرد.
بلند شد و رفت بیرون.نفس عمیقی کشیدم و شماره مامانمو گرفتم...
پ.ن:بچه ها پارتای امشبم تایپ کردم.الان بزارمشون یا همون شب بزارم؟بگین♡
همه چیز آروم شد.فقط صدای قلب من بود که نا اروم بود.نمیدونم چند لحظه گذشته بود.اصلا اون لحظه نمیفهمیدم زمان یعنی چی...آرمان ازم جدا شد ولی وقتی چشمامو باز کردم اونجا نبود...
خشکم زده بود.چند دقیقه سرجام ایستاده بودم.میلاد از پله ها اومد پایین تا منو دید گیج نگام کرد و گفت
_نوشین؟خوبی؟...چرا رنگت پریده؟
بی حرف نگاهش کردم.رفتم بالا و از کنارش رد شدم.میلاد با تعجب صدام میکرد ولی انگار نمیشنیدم.رفتم تو اتاقم و درو بستم.هنوز باورم نمیشد که آرمان...
نمیتونستم اون لحظه رو فراموش کنم.دوباره و دوباره و دوباره از جلوی چشمم رد میشد.
چند تقه به در اتاقم خورد و صدای میلاد اومد که میگفت
_بیام؟
با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
_بیا تو...
در آروم باز شد و میلاد اومد داخل اتاق.چند لحظه نگاهم کرد و درو بست.کنارم روی تخت نشست و بی حرف نگاهم کرد.
من اما نمیتونستم حالمو بفهمم.خوشحالم؟ناراحتم؟عصبانیم؟نگرانم؟نمیدونم...انگار توی فضا گیر افتادم.نه جایی واسه فرود دارم نه جایی واسه پرواز...
_میخوای بگی چی شده؟
انقدر توی فکر بودم که با صدای آروم میلاد هم شکه شدم.نگاهش کردم.بگم؟...حرف زدن باعث میشه بهتر شم؟گفتم
_میلاد تو...تا حالا شده که...
سوالی نگام کرد.خودمم نمیدونستم چی میخوام بگم...
میلاد نفسشو صدا دار فوت کرد و گفت
_ببین نمیدونم چیشده ولی...اینو میدونم که...هر اتفاقی بیفته...هر اتفاقی...
دستمو گرفت و ادامه داد
_من همینجام...خب؟پس مهم نیست چی میشه.میخوام اینو بدونی که من همیشه پیشتم باشه؟
مهربون نگاهش کردم و سرمو تکون دادم.لبخند زد و با انگشتش قطره ی اشکی که نمیدونم کی از چشمام سرازیر شده بود رو پاک کرد.
بلند شد و رفت بیرون.نفس عمیقی کشیدم و شماره مامانمو گرفتم...
پ.ن:بچه ها پارتای امشبم تایپ کردم.الان بزارمشون یا همون شب بزارم؟بگین♡
- ۱.۸k
- ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط