خیلی راحت باهم کنار می امدیم

خیلی راحت باهم کنار می امدیم
البته بگو مگو هم کم نداشتیم
هروقت بینمون بحث بالا می گرفت با یک شیرین کاری و لحن خواستی که بینمون خاطره بود فضا رو اروم می کرد
انقدر اروم می کرد که بایک قهقهه از کنار ادامه بحث رد می شدیم
و دوباره باهم خوب می شدیم
اما اون دفعه اخر داستان ب کلی فرق داشت
دیگه هیچ حرف و عملی نمی تونست خنده رو بیاره رو لب هام
وقتی موضوع رو بازگو می کرد من بی اختیار مات شده بودم
مثل سربازی که اخرین مدافع شاه ش بود می جنگیدم
اما این بار موضوع فرق داشت این بار خود شاه خیانت کرده بود
هیچ راهی برام نمونده بود جز بالا گرفتن دستام
فارغ از اینکه دوست نداشتم تسلیم بشم
اما شدم
تو یک لحظه از حرکت واماندم
نه دوست داشتم خاطره ای رو مرور کنم
و نه دوست داشتم ب چیزی فکر کنم
با اینکه چشم هام میدید
و گوش هام می شنید
اما توی سرم خلا کامل بود
جز ی نور سفید زننده
هیچ چیز دیگه ای نبود

رو به روم ایستاده بود
مثل سگ داشت واق واق می کرد
مثل اینکه پشیمون بود
وحشتناک گریه می کرد
انقدر از ته گلو داد زده بود و گریه کرده بود که گلوش دیگه یاریش نمی کرد
صداش خسته شده بود
چند قدمی امد نزدیک
دستامو گرفت
اروم بلند کرد
گذاشت رو صورتش
اشک هاش همینطور می امد
معصوم به نظر می رسید
هرچقدر سختی کردم ، طاقت نیاوردم
گریه م گرفت
محکم بغلم کرد
قسم می خورد
...

متاسفم که طاقت نیاوردم













#A¹³
دیدگاه ها (۵)

امشب دوباره درشهر باران بارید شهر تمیز شد اما حال مردم ش فر...

هرکدوم از این پست ها گویا لحظه ای از زندگی م بود لحظه هایی ...

پسر کوچولوی من پارت : ۷ که دیدم همه وسط خیابون یجامع شدن...ا...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔 کیوتا خیلی گشادیم میاد و به زور این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط