ناپدری
#ناپدری
#pt6
Season 2
چشاشو با تپش قلبش باز کرد و بلند شد نشست دور و برش رو نگاه کرد و بعد شروع کرد گریه کردن
+کوک (گریه)
همون موقع در اتاق با شدت باز شد و قامت کوک تو چهار چوبه در نمایان شد در و پشت سرش بست و نزدیک تخت شد اول چون ندیده بود ترسید و رفت عقب ولی بعد برق اتاق رو روشن کرد و صورت کوک نمایان شد
+کوک ؟ت تو زنده ای؟
سوفیا از جاش بلند شد نزدیک کوک شد که همون موقع کوک سوفیا رو کشید تو بغلش و محکم اونو در آغوش گرفت حسرت این سه سال رو داشت خالی میکرد
_خودمم خودمم فدات شم خودمم واسه تو زندم خیلی خوشحالم که میبینمت
+کوکی من
کوک سوفیا رو از بغلش آورد بیرون
+بگو خواب نمیبینم این همه سال کجا بودی
_دنبال تو میگشتم نفسم حتی تو کشورایه دیگم دنبالت میگشتم ولی پیدات نکردم
+من فکر کردم تو مردی وقتی شنیدم عمارتتو یعنی عمارتمونو آتیش زدن نمیدونی حالم چطوری بود
_مشخصه مراقبت نکردی میبینم چقدر لاغر شدی ولی خوشحالم میبینم دخترکوچولو انقدر بزرگ شده که حتی اول نشناختمش
+توهم خیلی تغییر کردی ولی مگه میشه این چشمارو نشناسم عطرتو نشناسم
کوک صورت سوفیا رو تو دستاش گرفت و لباشو بوسید لباشو محکم میبوسید و مک میزد همون موقع کوک جدا شد کمی به در نگاه کرد
_هیشش
کوک در و بی هوا باز کرد که تهیونگ و جیمین پخش زمین شدن تهیونگ رو زمین جیمین رو پشت کمر تهیونگ
~سلام زن داداش
+زن داداش؟
~بلند شو از روم مرتیکه
تهیونگ و جیمین بلند شدن و خودشونو تکوندن
_چقدر یه آدم میتونه فوضول باشه
•اما تو خیلی با عکست فرق داری
+یعنی زشتم
•نه نه من همچین چیزی نگفتم
_میخوای بگو
~ریدی
•ما رفتیم خوش حال شدم از دیدنتون زن داداش این که دهن مارو سرویس کرد
کوک با لگد زد تو باسن جیمین و پرتشون کرد بیرون سوفیا خندش گرفته بود
+چه دوستایه بامزه ای پیدا کردی
_ببخشید خیلی فوضولن
اون شب سوفیا کوک از بغل هم بیرون نیومدن بلکه بعد سه سال تو آغوش هم خوابیدن
تا همینجا بسه فعلا حالا چون دل مهربونی دارم شرط نمیزارم ولی سواستفاده نکنیدا
#pt6
Season 2
چشاشو با تپش قلبش باز کرد و بلند شد نشست دور و برش رو نگاه کرد و بعد شروع کرد گریه کردن
+کوک (گریه)
همون موقع در اتاق با شدت باز شد و قامت کوک تو چهار چوبه در نمایان شد در و پشت سرش بست و نزدیک تخت شد اول چون ندیده بود ترسید و رفت عقب ولی بعد برق اتاق رو روشن کرد و صورت کوک نمایان شد
+کوک ؟ت تو زنده ای؟
سوفیا از جاش بلند شد نزدیک کوک شد که همون موقع کوک سوفیا رو کشید تو بغلش و محکم اونو در آغوش گرفت حسرت این سه سال رو داشت خالی میکرد
_خودمم خودمم فدات شم خودمم واسه تو زندم خیلی خوشحالم که میبینمت
+کوکی من
کوک سوفیا رو از بغلش آورد بیرون
+بگو خواب نمیبینم این همه سال کجا بودی
_دنبال تو میگشتم نفسم حتی تو کشورایه دیگم دنبالت میگشتم ولی پیدات نکردم
+من فکر کردم تو مردی وقتی شنیدم عمارتتو یعنی عمارتمونو آتیش زدن نمیدونی حالم چطوری بود
_مشخصه مراقبت نکردی میبینم چقدر لاغر شدی ولی خوشحالم میبینم دخترکوچولو انقدر بزرگ شده که حتی اول نشناختمش
+توهم خیلی تغییر کردی ولی مگه میشه این چشمارو نشناسم عطرتو نشناسم
کوک صورت سوفیا رو تو دستاش گرفت و لباشو بوسید لباشو محکم میبوسید و مک میزد همون موقع کوک جدا شد کمی به در نگاه کرد
_هیشش
کوک در و بی هوا باز کرد که تهیونگ و جیمین پخش زمین شدن تهیونگ رو زمین جیمین رو پشت کمر تهیونگ
~سلام زن داداش
+زن داداش؟
~بلند شو از روم مرتیکه
تهیونگ و جیمین بلند شدن و خودشونو تکوندن
_چقدر یه آدم میتونه فوضول باشه
•اما تو خیلی با عکست فرق داری
+یعنی زشتم
•نه نه من همچین چیزی نگفتم
_میخوای بگو
~ریدی
•ما رفتیم خوش حال شدم از دیدنتون زن داداش این که دهن مارو سرویس کرد
کوک با لگد زد تو باسن جیمین و پرتشون کرد بیرون سوفیا خندش گرفته بود
+چه دوستایه بامزه ای پیدا کردی
_ببخشید خیلی فوضولن
اون شب سوفیا کوک از بغل هم بیرون نیومدن بلکه بعد سه سال تو آغوش هم خوابیدن
تا همینجا بسه فعلا حالا چون دل مهربونی دارم شرط نمیزارم ولی سواستفاده نکنیدا
۱۶.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.