ناپدری
#ناپدری
#pt4
Season 2
حالا سه سال از اون قضیه میگذره کوک تغییر کرده بود دیگه اون آدم شادی که تنها دواش سوفیا بود نبود اعتیاد به سیگار و مشروب پیدا کرده بود مشکل اعصاب پیدا کرده بود و بی رحم تر کوک با همکاری تهیونگ و جیمین تونستن یه باند بزرگ مافیایی بسازن اونا خواستن سه نفری برن به عمارت کوک چون فکر میکرد هنوز هست
وقتی رفتن هیچی از عمارت باقی نمونده بود اونجا پر از خاطره بود تویه اون خاک و دود دنبال خیلی چیزا گشت ولی تنها چیزی که پیدا کرد عکس سوخته سوفیا بود
~خیلی دیر رسیدی کوک
_اونا بردنش امکان ندارهاینجا بوده باشه
کوک با عصبانیت از جاش بلند شد
_پیداش میکنم به هر قیمتی چه تو همین کشور باشه چه تو زمین چه تو کشور دیگه (علامت جیمین•)
•کمک نمیخوای داداش
_اگر کمکم کنید خیلی عالی میشه اینجوری تا آخر عمرم بهتون مدیونم
~کمکت میکنیم
جیمین کنجکاو شد تو اون عکس چیه
•فوضولی نباشه ولی اون دختر تو عکس کیه
_این دختر همه زندگیمه که الان شماها واسه داشتن این دارید بهم کمک میکنید
•اووو اصلا بهت نمیاد عاشق باشی
~میتونم ببینمش
_نه
و بعد راشو کشید رفت
•چه بیخود
~راه بیوفت میخوای کتک بخوری؟
و بعد هردو به همراه کوک رفتن
_______
باز هم سوفیا مثل همیشه تو تراس نشسته بود و به ماه نگاه میکرد چیزی که اونو یاد کوک مینداخت ولی نمیدونست کوک هم داره به همون نگاه میکنه
+کاش الان کنارم بودی
_____
_دلم خیلی برات تنگ شده
______
+خیلی دلم برات تنگ شده
و دوباره مرور خاطرات
+یه گول به من میجی که تو هم مثل مامانی و بابایم تلکم نتونی بابایی
_قول میدم دختر کوچولو
+بلام لالایی میخونی
_ولی من که لالایی بلد نیستم
+خوف من چجولی بخوابم
_برات آهنگ میخونم
_______
_خیلی خوشگلی
سوفیا رفت داخل اتاق و به صورت جنین دراز کشید رو تخت و سرشو رو لباس کوک گذاشت و با فکر به کوک خوابید.....
#pt4
Season 2
حالا سه سال از اون قضیه میگذره کوک تغییر کرده بود دیگه اون آدم شادی که تنها دواش سوفیا بود نبود اعتیاد به سیگار و مشروب پیدا کرده بود مشکل اعصاب پیدا کرده بود و بی رحم تر کوک با همکاری تهیونگ و جیمین تونستن یه باند بزرگ مافیایی بسازن اونا خواستن سه نفری برن به عمارت کوک چون فکر میکرد هنوز هست
وقتی رفتن هیچی از عمارت باقی نمونده بود اونجا پر از خاطره بود تویه اون خاک و دود دنبال خیلی چیزا گشت ولی تنها چیزی که پیدا کرد عکس سوخته سوفیا بود
~خیلی دیر رسیدی کوک
_اونا بردنش امکان ندارهاینجا بوده باشه
کوک با عصبانیت از جاش بلند شد
_پیداش میکنم به هر قیمتی چه تو همین کشور باشه چه تو زمین چه تو کشور دیگه (علامت جیمین•)
•کمک نمیخوای داداش
_اگر کمکم کنید خیلی عالی میشه اینجوری تا آخر عمرم بهتون مدیونم
~کمکت میکنیم
جیمین کنجکاو شد تو اون عکس چیه
•فوضولی نباشه ولی اون دختر تو عکس کیه
_این دختر همه زندگیمه که الان شماها واسه داشتن این دارید بهم کمک میکنید
•اووو اصلا بهت نمیاد عاشق باشی
~میتونم ببینمش
_نه
و بعد راشو کشید رفت
•چه بیخود
~راه بیوفت میخوای کتک بخوری؟
و بعد هردو به همراه کوک رفتن
_______
باز هم سوفیا مثل همیشه تو تراس نشسته بود و به ماه نگاه میکرد چیزی که اونو یاد کوک مینداخت ولی نمیدونست کوک هم داره به همون نگاه میکنه
+کاش الان کنارم بودی
_____
_دلم خیلی برات تنگ شده
______
+خیلی دلم برات تنگ شده
و دوباره مرور خاطرات
+یه گول به من میجی که تو هم مثل مامانی و بابایم تلکم نتونی بابایی
_قول میدم دختر کوچولو
+بلام لالایی میخونی
_ولی من که لالایی بلد نیستم
+خوف من چجولی بخوابم
_برات آهنگ میخونم
_______
_خیلی خوشگلی
سوفیا رفت داخل اتاق و به صورت جنین دراز کشید رو تخت و سرشو رو لباس کوک گذاشت و با فکر به کوک خوابید.....
۱۳.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.