بی تو

بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم

که باد را به وحشت می‌اندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده ‌است
زیباترین درختان کاج را حتی
زنان غمگینی احساس می‌کنم
که بر گوری گمنام مویه می‌کنند

آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه

دستم در اندیشۀ دست تو از هوش می‌رود

ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد..
دیدگاه ها (۱)

در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرممی توانم دوباره زنده شوما...

دعا کردیم که بمانیبیایی کنار پنجره، باران بباردو باز شعر مسا...

من مانده ام با یک دریا غربتافق تا افق فاصله وُجایتکه حتی یک ...

ز غربتم چه بگویم؟ که سایه ام حتیگذشته از من و از پشت سر نمی‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط