اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت96

دخترای داخل حیاط با دیدن جمال دهنشون باز مونده بود و اولین بار بود بااین استایل میدیدنش!!!

به سمت ماشین رفتیم و سوارش شدیم و آهنگ گذاشتم و حرکت کردیم سمت کافه ی سعید!!

کافه داخل فرشته ی تهران بود و حدودا یه ساعت راه بود

بعد از رسیدن ماشینو پارک کردم و همراه جمال پیاده شدیم

کافه سعید از اون مدلا بود که حیاط خیلی بزرگی داشت و داخل حیاش هم می شد نشست

اما من طبق معمول ترجیح دادم که بریم داخل کافه

تو بعضیا اکیپی نشسته بودن و بعضیا همراه دوست پسر یا دوست دخترشون نشسته بودن و مشغول صحبت بودن

از اونجایی که هم من هم جمال سینگل به گور بودیم ترجیح دادم که داخل کافه بریم و با بقیه بچه ها معاشرت کنیم

شونه به شونه جمال راه می رفتیم و جمال خیلی براش جالب بود و با دقت اطرافش و نگاه می کرد

وارد کافه که شدیم اول از همه سعید متوجه ما شد و از پشت میز بیرون اومد و اومد سمتمون و گفت:

- به به پسر عمو خوش اومدی

با من دست داد و بعد دست جمالو گرفت و گفت:

- به آقا جمال افتخار دادی...

جمال دست سعید رو محکم گرفت و سری تکون داد و گفت:

- مرسی داداش

بعد از اینکه خوش آمد گویی و خوشوبشامون تموم شد همراه جمال به سمت یه میز رفتیم و نشستیم

از اونجایی که خیلی اینجا میومدم تقریبا بیشتر مشتری های ثابت اینجا رو می شناختم...
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت97چند لحظه ای گذشت که یکی از باریسا ها او...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت98پوزخندی زدم و تو چشاش زل زدم و گفتم:+ول...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت95دیگه منم چیزی نگفتم و همراه جلال وارد ا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت94کلافه سر جام وایستادم و برگشتم سمتشو گف...

پارت ۴۴ فیک دور اما آشنا

پارت ۴۳ فیک دور اما آشنا

قهوه تلخ پارت ۶۱به یک اتاق دیگه رفتیم و همون مرد رو دوباره ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط