اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت97

چند لحظه ای گذشت که یکی از باریسا ها اومد سمتمون و گفت:

- سلام آقا خوش اومدید چی میل دارید؟!

طبق معمول من یه نسکافه سفارش دادم و جمالم مثل من یه نسکافه سفارش داد

مشغول حرف زدن با جمال بودم تا سفارشامون آماده شه و راجع به آهو بهش می گفتم که یهو دو تا دختره به سمتمون اومدن و یکیشون با عشوه گفت:

-سلام آقا کافه پره میشه ما سر این میز بشینیم؟!

اخمام توام رفت و گفتم:

+ کافه پره؟! کافه به این بزرگی پره؟!

با ناز گفت:

-آره پره!!!

پوزخندی زدم و گفتم:

+ برید جای دیگه...

یکی دیگشون سمت جمال برگشت و گفت:

-نمیشه یعنی؟!

جمال که از من عصبی تر بود اخماش بیشتر توام رفت و گفت:

- خانم وقتی گفته نمیشه یعنی نمیشه...

دستاشو به سمت دیگه ای دراز کرد و گفت:

-بفرمایید...

دخترا که معلوم بود پرروتر از این حرفان یکیشون صورتشو نزدیک صورتم کرد و تو چشام زل زد و گفت:

-ولی من پسرای عصبی و خشن و خیلی دوست دارم....
دیدگاه ها (۶)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت98پوزخندی زدم و تو چشاش زل زدم و گفتم:+ول...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت99دختر عصبی رو به دوستش گفت:- سارا پاشو ب...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت96دخترای داخل حیاط با دیدن جمال دهنشون با...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت95دیگه منم چیزی نگفتم و همراه جلال وارد ا...

پارت ۴

part3🦋@{در اتاق جییمن رو میزنه} قربان میتونم بیام تو-چته@لطف...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط