عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑
•────────────────•
داخل اتاقم شدم..اتاقی با تم سیاه و کوچیک هیچی داخلش نبود جز یه کمد
نشستم رو زمین.... اهی کشیدم
چ بلایی قرارع سرم بیاد
خدمتکار:اسمت ا.ت بود
ا.ت:اره
خدمتکار:هی گیر ادم بدی افتادی
ا.ت:منظورت کیه
خدمتکار:اما..خانم این خونه
ا.ت:من که با اون کاری ندارم
خدمتکار:ولی......خودت میبینی
حالا مادر اقا هم که بیاد باهم دیگه نقشه ها میریزن تا تو رو از این خونه بندازن بیرون
ا.ت:من همین الان اومدم اینجا...سر از حرفات در نمیارم میشه دقیق تر بگی
خدمتکار:ببین تو قرار زن اقا بشی مگ نه
ا.ت:هییی.اره
خدمتکار:چون اما خانم نتونستن واسه اقا بچه بیارن تو قراره زنش شی تا براش بچه بیاری
ولی اونا نمیزارن....الانم تو بدون خبر این دوتا اینجایی،
ا.ت: من بدون اینکه بخام اینجام..ممنون که گفتی
خدمتکار:خاهش میکنم
من میرم کاری داشتیی بهم بگو
ا.ت:باشه
بلند شدم رفتم جلوی پنجره..حیاط عمارتو نگاه کردم... حرفای خدمتکاره منو به فکر انداخته بود.
دستت از نگاه کردن برداشتم و نشستم رو زمین..اینقد خسته بودم که چشام سنگینی کرد و خابم برد
با صدای تق تقی چشامو باز کردم..گیج بودم
بلند شدم و در اتاقمو باز کردم.خدمتکار جلو در بود
خدمتکار:خانم میخان شمارو ببینن،بیاین پایین
ا.ت:باشه
خدمتکار:قبلش اقا گفت که یکی از لباسای تو کمد رو بردارین بپوشین
برگشتم و به کمد نگاه کردم.باشه ای گفتم و در رو بستم
رفتم سمت کمد و بازش کردم..چند دست لباس داشت..... یه پیراهن ساده سیاه با یه شلوار لی برداشتم و پوشیدم موهامو باز گذاشتم
ولی منظورش کی بود
با تعجب رفتم پایین تا ببینم کی میخاد منو ببینه
شرط پارت بعدی
هر کدوم از پارتا
۱۰لایک
۱۰کامنت
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑
•────────────────•
داخل اتاقم شدم..اتاقی با تم سیاه و کوچیک هیچی داخلش نبود جز یه کمد
نشستم رو زمین.... اهی کشیدم
چ بلایی قرارع سرم بیاد
خدمتکار:اسمت ا.ت بود
ا.ت:اره
خدمتکار:هی گیر ادم بدی افتادی
ا.ت:منظورت کیه
خدمتکار:اما..خانم این خونه
ا.ت:من که با اون کاری ندارم
خدمتکار:ولی......خودت میبینی
حالا مادر اقا هم که بیاد باهم دیگه نقشه ها میریزن تا تو رو از این خونه بندازن بیرون
ا.ت:من همین الان اومدم اینجا...سر از حرفات در نمیارم میشه دقیق تر بگی
خدمتکار:ببین تو قرار زن اقا بشی مگ نه
ا.ت:هییی.اره
خدمتکار:چون اما خانم نتونستن واسه اقا بچه بیارن تو قراره زنش شی تا براش بچه بیاری
ولی اونا نمیزارن....الانم تو بدون خبر این دوتا اینجایی،
ا.ت: من بدون اینکه بخام اینجام..ممنون که گفتی
خدمتکار:خاهش میکنم
من میرم کاری داشتیی بهم بگو
ا.ت:باشه
بلند شدم رفتم جلوی پنجره..حیاط عمارتو نگاه کردم... حرفای خدمتکاره منو به فکر انداخته بود.
دستت از نگاه کردن برداشتم و نشستم رو زمین..اینقد خسته بودم که چشام سنگینی کرد و خابم برد
با صدای تق تقی چشامو باز کردم..گیج بودم
بلند شدم و در اتاقمو باز کردم.خدمتکار جلو در بود
خدمتکار:خانم میخان شمارو ببینن،بیاین پایین
ا.ت:باشه
خدمتکار:قبلش اقا گفت که یکی از لباسای تو کمد رو بردارین بپوشین
برگشتم و به کمد نگاه کردم.باشه ای گفتم و در رو بستم
رفتم سمت کمد و بازش کردم..چند دست لباس داشت..... یه پیراهن ساده سیاه با یه شلوار لی برداشتم و پوشیدم موهامو باز گذاشتم
ولی منظورش کی بود
با تعجب رفتم پایین تا ببینم کی میخاد منو ببینه
شرط پارت بعدی
هر کدوم از پارتا
۱۰لایک
۱۰کامنت
۸.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.