وقتی با دوستاش گرم میگیری و…
وقتی با دوستاش گرم میگیری و…
P2
ا.ت رفت سمت اتاقش..حتی نمیدونست دلیل رفتار امشب یونگی چی بود!
شروع کرد به در آوردن لباسش..نیم تنه داشت و حالا داشت دامنش رو در میاورد که شوگا وارد اتاق شد..
جیغ بنفشی کشید که کل خونه به لرز افتاد..
ا.ت: برو بیروننننن(جیغ)
بدون توجه به حرف های ا.ت در اتاق رو خیلی آروم بست و قفلش کرد..
ا.ت: چ..چیکار میکنی داداشی؟؟ب..برو بیرون…ت..تنم لباس نیست!
سمت ا.ت قدم برداشت..وقتی کنارش می ایستاد ا.ت در برابرش هیچی نبود چون زیادی کوچولو بود..نمیتونست ضربان قلبش رو کنترل کنه..حتی نمیدونست که چرا شوگا داره این کار و میکنه..
شوگا: نمیخوام بهم بگی داداشی..
یک قدم نزدیک تر رفت..
و ا.ت یک قدم به عقب رفت..
شوگا: با ددی راحت ترم لاو..
ا.ت: …
شوگا: چرا امشب انقدر باهاشون گرم گرفتی و نزدیکشون شدی گرل؟(بم)
شوگا: خرس عسلی..بانی فوضول…جوجه..؟
شوگا: لباست تحریک کننده بود..میدونی که نباید جلوی شیش تا پسر قریبه همچین چیزی بپوشی؟!
ا.ت: ی..یونگی چی د…داری میگی؟
همینطور به عقب میرفت که تنش به دیوار سرد اتاق برخورد کرد..لباسی که برای محافظت از بدنش جلوی خودش گرفته بود توسط دستای بزرگ و مردونه ی یونگی به گوشه ی اتاق پرت شد!
شوگا: یعنی..نفهمیدی؟
خواست حرفی بزنه که لبای شوگا روی لب نرم و پفکیش قرار گرفت..آروم،سرشار از عشق میبوسیدش..
تو شک بدی بود..به شوگا که با چشمای بسته میبوسیدش خیره شده بود..انگشت ها بلند و کشیده فا*کیش روی کمر باریک و لخت ا.ت قرار گرفت !
چند مین گذشت که ازش جدا شد..نزدیکش شد و دختر کوچولوی رو به روش رو به آغوش کشید..
شوگا: دوست دارم دارلینگ..
باورش نمیشد که یونگی بهش اعتراف کرد..حالا باید بهش چی میگفت؟اینکه اون هم چند وقته عاشقشه؟یا اینکه به بهونه دیدن فیلم ترسناک توی آغوشش میخوابید؟چیو باید میگفت؟به هرحال ترس و کنار گذاشت و جراتش رو جمع کرد و لب زد..
ا.ت: من هم دوستت دارم پیشی کوچولوی حسود! میخواستم زودتر بگم اما..جراتش رو نداشتم(لبخند)
شوگا: خوبه که این حس دو طرفست کیتن..اما،،،این بیبی شیطون باید بخاطر کار امشبش تنبیه بشه(چشمک)
ا.ت: چ..چی؟
P2
ا.ت رفت سمت اتاقش..حتی نمیدونست دلیل رفتار امشب یونگی چی بود!
شروع کرد به در آوردن لباسش..نیم تنه داشت و حالا داشت دامنش رو در میاورد که شوگا وارد اتاق شد..
جیغ بنفشی کشید که کل خونه به لرز افتاد..
ا.ت: برو بیروننننن(جیغ)
بدون توجه به حرف های ا.ت در اتاق رو خیلی آروم بست و قفلش کرد..
ا.ت: چ..چیکار میکنی داداشی؟؟ب..برو بیرون…ت..تنم لباس نیست!
سمت ا.ت قدم برداشت..وقتی کنارش می ایستاد ا.ت در برابرش هیچی نبود چون زیادی کوچولو بود..نمیتونست ضربان قلبش رو کنترل کنه..حتی نمیدونست که چرا شوگا داره این کار و میکنه..
شوگا: نمیخوام بهم بگی داداشی..
یک قدم نزدیک تر رفت..
و ا.ت یک قدم به عقب رفت..
شوگا: با ددی راحت ترم لاو..
ا.ت: …
شوگا: چرا امشب انقدر باهاشون گرم گرفتی و نزدیکشون شدی گرل؟(بم)
شوگا: خرس عسلی..بانی فوضول…جوجه..؟
شوگا: لباست تحریک کننده بود..میدونی که نباید جلوی شیش تا پسر قریبه همچین چیزی بپوشی؟!
ا.ت: ی..یونگی چی د…داری میگی؟
همینطور به عقب میرفت که تنش به دیوار سرد اتاق برخورد کرد..لباسی که برای محافظت از بدنش جلوی خودش گرفته بود توسط دستای بزرگ و مردونه ی یونگی به گوشه ی اتاق پرت شد!
شوگا: یعنی..نفهمیدی؟
خواست حرفی بزنه که لبای شوگا روی لب نرم و پفکیش قرار گرفت..آروم،سرشار از عشق میبوسیدش..
تو شک بدی بود..به شوگا که با چشمای بسته میبوسیدش خیره شده بود..انگشت ها بلند و کشیده فا*کیش روی کمر باریک و لخت ا.ت قرار گرفت !
چند مین گذشت که ازش جدا شد..نزدیکش شد و دختر کوچولوی رو به روش رو به آغوش کشید..
شوگا: دوست دارم دارلینگ..
باورش نمیشد که یونگی بهش اعتراف کرد..حالا باید بهش چی میگفت؟اینکه اون هم چند وقته عاشقشه؟یا اینکه به بهونه دیدن فیلم ترسناک توی آغوشش میخوابید؟چیو باید میگفت؟به هرحال ترس و کنار گذاشت و جراتش رو جمع کرد و لب زد..
ا.ت: من هم دوستت دارم پیشی کوچولوی حسود! میخواستم زودتر بگم اما..جراتش رو نداشتم(لبخند)
شوگا: خوبه که این حس دو طرفست کیتن..اما،،،این بیبی شیطون باید بخاطر کار امشبش تنبیه بشه(چشمک)
ا.ت: چ..چی؟
۶۷۴
۲۵ آذر ۱۴۰۳