ای مترسک خوش باش!
ای مترسک خوش باش!
که درونِ قفس سینه ی تو
محبسی نیست که زندان شوی با دستِ خودت
از برای عشقی...
که نمیدانی چیست!
ای مترسک خوش باش
که ز دل بی خبری...
دل همان است که یک خنجرِ برّنده زِ دوست
دائما زخم به او میزند از فاصله ها
ای مترسک خوش باش!
که اگر کاشت تو را
دستِ دهقانی پیر
تو مترسک بودی
و مترسک ماندی
من چه سان خوش باشم؟
که برای حرکت آمده ام
و مترسک شده ام!
تو بیا همدمِ من باش مترسک که کنون
گر تو را نیست خبر از غمِ من
من تو را میفهمم
#احمد_رحیمی
که درونِ قفس سینه ی تو
محبسی نیست که زندان شوی با دستِ خودت
از برای عشقی...
که نمیدانی چیست!
ای مترسک خوش باش
که ز دل بی خبری...
دل همان است که یک خنجرِ برّنده زِ دوست
دائما زخم به او میزند از فاصله ها
ای مترسک خوش باش!
که اگر کاشت تو را
دستِ دهقانی پیر
تو مترسک بودی
و مترسک ماندی
من چه سان خوش باشم؟
که برای حرکت آمده ام
و مترسک شده ام!
تو بیا همدمِ من باش مترسک که کنون
گر تو را نیست خبر از غمِ من
من تو را میفهمم
#احمد_رحیمی
۶۶۷
۰۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.