میدونید

میدونید
یه شبایی تو زندگی همه هست
که یه چیزایی مشخص شده
یه دروغایی راستش رو شده
یه آدمایی خوده واقعیشونو نشون دادن
همه ما تو این شبا
نشستیم یه گوشه زل زدیم به دیوار روبه رومون
و اشک نریختیم
از بس بی حس بودیم
حتی نتوستیم زار بزنیم
فقط خیره شدیم و خیره شدیم و خیره شدیم
تا صبح فکر کردیم
که دقیقا چه کار بدی کردیم که باید این تاوانو بدیم
تا صبح غلت زدیم زیر پتو
بغضمون خفمون کرده
هق نزدیم
لال موندیم
زل زدیم به یه گوشه
حس کردیم از طبقه صدم یه ساختمون پرتمون کردن پایین از درد
تا صبح بیدار موندیم و فکر کردیم
دقیقا خدا کجای این دنیای لعنتیه
اونایی که این شبارو داشتید
میخوام بگم بهتون
بمیرم براتون
که انقدر درد کشیدین
دردی که با قرص و هیچ کوفت و زهرمار دیگه ای خوب نمیشه،خوب نمیشه....
دیدگاه ها (۲۱)

گاهی سالگرد تلخ‌ترین اتفاقات زندگی‌مان درست در یک شادیِ عموم...

خیلی هایمان،فکر میکردیمبدون کسی میمیریم...تمام میشویم و کسی ...

.. این‌روزها بیش از هرچیز به #شهادتِ این یک چیز فکر می‌کنم:"...

ما آدمها وقتی زورمان به #دنیا و اتفاق های تلخش نرسد کارهای ع...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_227حقیقت با خر خرکیایی ک...

پارت سوم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط