دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#پارت_۲
درسته که شرایط کامل نشده ولی برای پارت اول کمی زیاد گفتم
ا.ت ویو
رفتیم تو خونه..
یوجین: بیا میز و بچینیم بخوریم..
ا.ت: چی خریدی؟؟
یوجین: دوکبوکی
ا.ت: مگه خودش ظرف نداره
یوجین: چرا داره منظورم لیوان و نوشیدنی هس
ا.ت:من میارم.....بیا
یوجین: یاااا...پس چرا آب اوردی
ا.ت: چون بعدش میریم بیرون...
یوجین: آها...باشهباشه
شروع کردیم به خوردن...
ا.ت: من تموم کردم...دستت دردنکنه
یوجین: منم تموم کردم....خواهش میکنم عزیزم...
ا.ت: من میرم آماده شم
یوجین:منم میام
رفتیم بالا اتاقم..من لباس انتخاب کردم و پوشیدم و یوجین هم به میکاپ ملایمی کرد و رفتیمبیرون..
یوجین: من با ماشین خودم اومدم بیا با من بریم...
ا.ت: باشه..
سوار شدیم و حرکت کردیم....یه مغازه بزرگی بود که هم لباس مردونه و هم زنانه شیک داشت...
ا.ت: یوجین..نگهدار
یوجین: چیشد بااز..
ا.ت: بیا بریم اینجا
یوجین: باشه
رفتیم تو در حال گشتن بودیم که خوردم یه لباسی افتاد خواستم بردارم که یه پسرم به من خورد
پسر: ببخشید خانم..چیزی نشد که..
صداش..صداش خیلی آشنا بود..بلند شدم و نگاه نکردم و اول لباسو گذاشتم سرجاش
پسر: خانم خوبین؟
سرمو برگردوندم...اون...اون ج..جونگکوک بود..
پسر(کوک): ا.تت
ا.ت: جو...جونگکووک
کوک ویو
تعجب کرده بودم...انتظار نداشتم...
ا.ت: نه..چیزیم نیس...مهم هم نیس..نه شما..نه برخوردتون..
ا.ت: یوجین...یوجین..بیا بریم
یوجین ویو
کنارش یه پسر بود خیلی خوشتیپ بود...
اون یکی پسر: ببخشید خانم میتونیم اونور تر بریم..و من یه سوالی بپرسم..
یوجین: البته آقای...
پسر: کیم تهیونگم
یوجین: چه اسم قشنگی...منم یوجین هستم...
تهیونگ: ممنونم...از آشنایی با شما خوشبختم
ا.ت: یوجییین...گفتم بریم...
تهیونگ: یوجین این کارت منه...خواستی زنگ بزنن
که ا.ت منو کشون کشون برد و منم به زور تونستم کارتشو بگیرم..
ا.ت ویو
از پشت صداش اومد
جونگ کوک: ا.تتت....نرو..
ا.ت: آقای جئون جونگ کوک دوستی ما تموم شده...پس ولم کنید و به کارتون برسید..
کوک: ا.ت...اون دختر تو زندگی من نیس...اون به من گفتش که فقط میخاد که من تو رو از هم جدا کنه...درواقع منو دوس نداش و بچه ای هم در کار نبود..من هر شب با فکر تو میخابم...اتاقم پر از عکسامون هس....فراموشت نکردم...بیا دوباره احساساتمون رو بنا کنیم..
ا.ت: ی...یعنی اون فقط یه مریظ(میدانم اشتباهه...خودم اینجور نوشتم مشکل نشه) بود...
کوک: آره...قصدش جدا کردنمون بود
یوجین: که این طور شما آشتی کنید بلکه دوستی های دیگری به وجود اومد
ا.ت و کوک: خنده
تهیونگ: خنده دار نبود...حرف حق بود..
بعدشش
_________________________________
شرایط پارت ۳
بازدید: ۱k
لایک ۷ تا
کامنت ۵ تا
دنبال کننده ۱۰ تایی بشیم
#پارت_۲
درسته که شرایط کامل نشده ولی برای پارت اول کمی زیاد گفتم
ا.ت ویو
رفتیم تو خونه..
یوجین: بیا میز و بچینیم بخوریم..
ا.ت: چی خریدی؟؟
یوجین: دوکبوکی
ا.ت: مگه خودش ظرف نداره
یوجین: چرا داره منظورم لیوان و نوشیدنی هس
ا.ت:من میارم.....بیا
یوجین: یاااا...پس چرا آب اوردی
ا.ت: چون بعدش میریم بیرون...
یوجین: آها...باشهباشه
شروع کردیم به خوردن...
ا.ت: من تموم کردم...دستت دردنکنه
یوجین: منم تموم کردم....خواهش میکنم عزیزم...
ا.ت: من میرم آماده شم
یوجین:منم میام
رفتیم بالا اتاقم..من لباس انتخاب کردم و پوشیدم و یوجین هم به میکاپ ملایمی کرد و رفتیمبیرون..
یوجین: من با ماشین خودم اومدم بیا با من بریم...
ا.ت: باشه..
سوار شدیم و حرکت کردیم....یه مغازه بزرگی بود که هم لباس مردونه و هم زنانه شیک داشت...
ا.ت: یوجین..نگهدار
یوجین: چیشد بااز..
ا.ت: بیا بریم اینجا
یوجین: باشه
رفتیم تو در حال گشتن بودیم که خوردم یه لباسی افتاد خواستم بردارم که یه پسرم به من خورد
پسر: ببخشید خانم..چیزی نشد که..
صداش..صداش خیلی آشنا بود..بلند شدم و نگاه نکردم و اول لباسو گذاشتم سرجاش
پسر: خانم خوبین؟
سرمو برگردوندم...اون...اون ج..جونگکوک بود..
پسر(کوک): ا.تت
ا.ت: جو...جونگکووک
کوک ویو
تعجب کرده بودم...انتظار نداشتم...
ا.ت: نه..چیزیم نیس...مهم هم نیس..نه شما..نه برخوردتون..
ا.ت: یوجین...یوجین..بیا بریم
یوجین ویو
کنارش یه پسر بود خیلی خوشتیپ بود...
اون یکی پسر: ببخشید خانم میتونیم اونور تر بریم..و من یه سوالی بپرسم..
یوجین: البته آقای...
پسر: کیم تهیونگم
یوجین: چه اسم قشنگی...منم یوجین هستم...
تهیونگ: ممنونم...از آشنایی با شما خوشبختم
ا.ت: یوجییین...گفتم بریم...
تهیونگ: یوجین این کارت منه...خواستی زنگ بزنن
که ا.ت منو کشون کشون برد و منم به زور تونستم کارتشو بگیرم..
ا.ت ویو
از پشت صداش اومد
جونگ کوک: ا.تتت....نرو..
ا.ت: آقای جئون جونگ کوک دوستی ما تموم شده...پس ولم کنید و به کارتون برسید..
کوک: ا.ت...اون دختر تو زندگی من نیس...اون به من گفتش که فقط میخاد که من تو رو از هم جدا کنه...درواقع منو دوس نداش و بچه ای هم در کار نبود..من هر شب با فکر تو میخابم...اتاقم پر از عکسامون هس....فراموشت نکردم...بیا دوباره احساساتمون رو بنا کنیم..
ا.ت: ی...یعنی اون فقط یه مریظ(میدانم اشتباهه...خودم اینجور نوشتم مشکل نشه) بود...
کوک: آره...قصدش جدا کردنمون بود
یوجین: که این طور شما آشتی کنید بلکه دوستی های دیگری به وجود اومد
ا.ت و کوک: خنده
تهیونگ: خنده دار نبود...حرف حق بود..
بعدشش
_________________________________
شرایط پارت ۳
بازدید: ۱k
لایک ۷ تا
کامنت ۵ تا
دنبال کننده ۱۰ تایی بشیم
۴.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.