فصل دوم پارت 23🥀
فصل دوم پارت 23🥀
رویه صندلی نشسته بودم و از صبح تا الان جیمین رو ندیدم دیگه مهمونا هم اومده بودن اما از جیمین خبر نبود تویه اوتاقم تنهایی نشسته بودم لباسامو خیلی واسم تنگ بود دستمو گذاشتم رویه شکمم مامانی دلش خیلی برایه بابایت تنگ شده اخخخ دردی شکمم رو گرفت با تقه در به در نگاه کردم که مادرم و جونکوک سوجی وارده اوتاق شدن
ات: مادر داداش شما چجوری اومدین
خیلی خوشهال شدم از شدته خوشهالی گریم گرفت بلند شدم و مادرم و بغل کردم و با گریه گفتم ات : دلتنگت شدم
م/ات : منم همینطور
از بغلم مادرم اومدم بیرون و سمته جونکوک رفتم دستامو دوره گردنش علقه کردم و سفت بغلش کردم
ات : داداش هق خیلی دلتنگت بودم هق
کوک: دلم برات خیلی تنگ شده بود خوبی گریه نکن آرایشت خراب میشه
از بغلش اومدم بیرون و سوجی رو بغل کردم رویه صندلی نشستم یکمی حرف زدیم
م/ات : دخترم من باید بریم محمونا اومدن
ات : باشه مادر برو
م/ات : سوجی پاشو بریم
سوجی : باشه مادر ات خیلی خوشگل شدی بارم بهت تبریک میگم بعدا میبینمت
خندیی کردم و با لحن مهرابی گفتم
ات : ممنونم
وقتی فقد منو جونکوک تویه اوتاق موندیم نه من چیزی میگفتم نه اون سرش پایین بود من بهش با لبخند نگاه میکردم اما اون هیچی نگفت ات : داداش چرا چیزی نمی گی
کوک : چجوری تویه چشمات نگاه کنم ازت خجالت می کشم
دستمو گذاشت رویه دستش ات : نه داداش ترو خدا اینجوری نگو من خیلی دلتنگ تو شده بودم و برایه هیچی ممنونم اگه تو نبودی نی نی من کنارم نبود
جونکوک بهم نگاه کرد و لبخنده غمگینی زد منو تویه بغلش گرفت و گفت
کوک: عروسیه خواهرمه باید خوشهال باشم
خندیی کردم و گفتم ات : اره
کوک : هاله بچه چطوره
ات : خوبه روز به روز بزرگ میشه خیلی شیطونه مثله داییش
کوک : خوب معلومه که مثله داییش شیطونه راستی قراره با سوجی بریم خارج از کشور برایه ماه عسل
ات : خیلی خوبه برین و خوش بگذرونید
هیونجین وارده اوتاق شد و گفت
هیونجین : هی داداشه عروس بیا داماد کارت داره
کوک : باشه
از بغلش اومدم بیرون و پیشونیم رو بوس کرد و از اوتاق خارج شد و هیونجین وارده اوتاق شد رویه یکی از صندلی کنم نشست
ات : چیشده یادی از من کردی
هیونجین : یادی از برادر زادم کردم نه تو
ات : بچمو میگی
هیونجین : اره دیگه
ات : هیونجین جیمین کجاست چیکار میکنه
هیونجین : دلتنگش شدی
با ناراحتی گفتم ات : اره
هیونجین : اول اینکه برایه ازدواجتون تبریک میگم اگه چیزی نیاز داشتی میتونی بهم بگی چون ما دوستیم
اسلاید 2 لباسه ات اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباسه جیمین
ادامه دارد
رویه صندلی نشسته بودم و از صبح تا الان جیمین رو ندیدم دیگه مهمونا هم اومده بودن اما از جیمین خبر نبود تویه اوتاقم تنهایی نشسته بودم لباسامو خیلی واسم تنگ بود دستمو گذاشتم رویه شکمم مامانی دلش خیلی برایه بابایت تنگ شده اخخخ دردی شکمم رو گرفت با تقه در به در نگاه کردم که مادرم و جونکوک سوجی وارده اوتاق شدن
ات: مادر داداش شما چجوری اومدین
خیلی خوشهال شدم از شدته خوشهالی گریم گرفت بلند شدم و مادرم و بغل کردم و با گریه گفتم ات : دلتنگت شدم
م/ات : منم همینطور
از بغلم مادرم اومدم بیرون و سمته جونکوک رفتم دستامو دوره گردنش علقه کردم و سفت بغلش کردم
ات : داداش هق خیلی دلتنگت بودم هق
کوک: دلم برات خیلی تنگ شده بود خوبی گریه نکن آرایشت خراب میشه
از بغلش اومدم بیرون و سوجی رو بغل کردم رویه صندلی نشستم یکمی حرف زدیم
م/ات : دخترم من باید بریم محمونا اومدن
ات : باشه مادر برو
م/ات : سوجی پاشو بریم
سوجی : باشه مادر ات خیلی خوشگل شدی بارم بهت تبریک میگم بعدا میبینمت
خندیی کردم و با لحن مهرابی گفتم
ات : ممنونم
وقتی فقد منو جونکوک تویه اوتاق موندیم نه من چیزی میگفتم نه اون سرش پایین بود من بهش با لبخند نگاه میکردم اما اون هیچی نگفت ات : داداش چرا چیزی نمی گی
کوک : چجوری تویه چشمات نگاه کنم ازت خجالت می کشم
دستمو گذاشت رویه دستش ات : نه داداش ترو خدا اینجوری نگو من خیلی دلتنگ تو شده بودم و برایه هیچی ممنونم اگه تو نبودی نی نی من کنارم نبود
جونکوک بهم نگاه کرد و لبخنده غمگینی زد منو تویه بغلش گرفت و گفت
کوک: عروسیه خواهرمه باید خوشهال باشم
خندیی کردم و گفتم ات : اره
کوک : هاله بچه چطوره
ات : خوبه روز به روز بزرگ میشه خیلی شیطونه مثله داییش
کوک : خوب معلومه که مثله داییش شیطونه راستی قراره با سوجی بریم خارج از کشور برایه ماه عسل
ات : خیلی خوبه برین و خوش بگذرونید
هیونجین وارده اوتاق شد و گفت
هیونجین : هی داداشه عروس بیا داماد کارت داره
کوک : باشه
از بغلش اومدم بیرون و پیشونیم رو بوس کرد و از اوتاق خارج شد و هیونجین وارده اوتاق شد رویه یکی از صندلی کنم نشست
ات : چیشده یادی از من کردی
هیونجین : یادی از برادر زادم کردم نه تو
ات : بچمو میگی
هیونجین : اره دیگه
ات : هیونجین جیمین کجاست چیکار میکنه
هیونجین : دلتنگش شدی
با ناراحتی گفتم ات : اره
هیونجین : اول اینکه برایه ازدواجتون تبریک میگم اگه چیزی نیاز داشتی میتونی بهم بگی چون ما دوستیم
اسلاید 2 لباسه ات اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباسه جیمین
ادامه دارد
۵.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.