🥀فصل دوم پارت 22🥀
🥀فصل دوم پارت 22🥀
ات: خوب چیمیگه
جیمین : به تو چه دخالت نکن با بچم حرف میزنم
خندم بیشتر شد ات : باشه
جیمین با همون لحنش گفت
جیمین : حاله بچم خیلی خوبه و مثله بابای باید یه مرد قوی و مهربون باشی فهمیدید
خندم بلند شد و باعث شد که بهم نگاه کنه یه نگاه که خوشهالی شو میشد خوند
جیمین : هم بشه بخند
هیچی نگفتم و دستمو گذاشتم رویه صورتش
ات : باشه هرچی شوهرم بگه
جیمین : پس دیگه قهر نیستی
ات: نه نیستم
جیمین سرشو از رویه شکمم برداشت و کنارم رویه بالشت گذاشت
جیمین : پس بیا بغلم و بخوابیم
خندیی کردم و گفتم باشه خودمو تویه بغلش جا کردم
ات : جیمین شراب خوردی
جیمین : نه
ات : دروغگو فکردی نمیفهمم با کلافکی گفت
جیمین : یاااااااااا شیرینیه من بیا بخوابیم
ات : باشه
جیمین چراغ رو خاموش کرد و منو تویه اغوشش گرفت منم دستامو دوره گردنش علقه کردم سکوت بود تویه اوتاق خوابم نمیومد همش فکر میکردم و پلک میزدم
جیمین که چشماش بسته بود گفت : به چی فکر میکنی
ات : هیچی نیست
جیمین : دروغ نگو
ات : اگه بگم اگه نگم چه فایدی داره
جیمین چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد
جیمین : بگو دیگه شیرینیه من
با اخم گفتم ات : هوسه نوتلا کردم
جیمین : چی نوتلا میخواهی چرا نگفتی به انیوپ میگم برات بیاره
ات : نه نه نمیخواهم
جیمین: چرا
ات : چون میخواهم خودم برم بیرون و نوتلا بخرم
جیمین : اومرن
ات : میدونستم اینجوری میگی واسیه همین بهت نمی گم هوسه چی میکنم
جیمین : تو همیشه هوس خوراکی میکنی و به من نمی گی
ات: اگه بستنی بخواهم میگی میری برام میخوری اما اینحوری که مزه نمیده من دیگه بخوابم شبت بخیر
جیمین : نه نخواب باشو بریم واست نوتلا بخرم
با زوق رویه تخت نشستم
ات : واقعا پس بریم
از رویه تخت بلند شدم و جیمین هم بلند شد و از پله ها رفتیم پایین سواره ماشین شدیم تویه ماشین همش حرف میزدیم و تا رسیدیم به یه فروشگاه از ماشین پیاده شدم میرفتم سمته فروشگاه که جیمین صدام زد
جیمین : ات تویه ماشین بشین من خودم میرم برات میخرم
ات: چند روزه که حتی بیرون هم نرفتم تو برو بخر من یکمی اینجا هوا بخورم
جیمین : نه نمیتونم تنهات بزارم بیا با هم بریم
ات : باشه
وارده فروشگاه شدیم و جیمین برام نوتلا خرید و از فروشگاه خارج شدیم سواره ماشین شدیم جیمین راننده گی میکرد منم نوتلا میخوردم وقتی نوتلا تموم شد کم کم چشمام باز و بسته شد و خوابم برد
وقتی رسیدن جیمین ات رو براید استایل بغلش کرد و بردش توبه اوتاق خیلی آروم رویه تخت گذاشتش
ادامه دارد
ات: خوب چیمیگه
جیمین : به تو چه دخالت نکن با بچم حرف میزنم
خندم بیشتر شد ات : باشه
جیمین با همون لحنش گفت
جیمین : حاله بچم خیلی خوبه و مثله بابای باید یه مرد قوی و مهربون باشی فهمیدید
خندم بلند شد و باعث شد که بهم نگاه کنه یه نگاه که خوشهالی شو میشد خوند
جیمین : هم بشه بخند
هیچی نگفتم و دستمو گذاشتم رویه صورتش
ات : باشه هرچی شوهرم بگه
جیمین : پس دیگه قهر نیستی
ات: نه نیستم
جیمین سرشو از رویه شکمم برداشت و کنارم رویه بالشت گذاشت
جیمین : پس بیا بغلم و بخوابیم
خندیی کردم و گفتم باشه خودمو تویه بغلش جا کردم
ات : جیمین شراب خوردی
جیمین : نه
ات : دروغگو فکردی نمیفهمم با کلافکی گفت
جیمین : یاااااااااا شیرینیه من بیا بخوابیم
ات : باشه
جیمین چراغ رو خاموش کرد و منو تویه اغوشش گرفت منم دستامو دوره گردنش علقه کردم سکوت بود تویه اوتاق خوابم نمیومد همش فکر میکردم و پلک میزدم
جیمین که چشماش بسته بود گفت : به چی فکر میکنی
ات : هیچی نیست
جیمین : دروغ نگو
ات : اگه بگم اگه نگم چه فایدی داره
جیمین چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد
جیمین : بگو دیگه شیرینیه من
با اخم گفتم ات : هوسه نوتلا کردم
جیمین : چی نوتلا میخواهی چرا نگفتی به انیوپ میگم برات بیاره
ات : نه نه نمیخواهم
جیمین: چرا
ات : چون میخواهم خودم برم بیرون و نوتلا بخرم
جیمین : اومرن
ات : میدونستم اینجوری میگی واسیه همین بهت نمی گم هوسه چی میکنم
جیمین : تو همیشه هوس خوراکی میکنی و به من نمی گی
ات: اگه بستنی بخواهم میگی میری برام میخوری اما اینحوری که مزه نمیده من دیگه بخوابم شبت بخیر
جیمین : نه نخواب باشو بریم واست نوتلا بخرم
با زوق رویه تخت نشستم
ات : واقعا پس بریم
از رویه تخت بلند شدم و جیمین هم بلند شد و از پله ها رفتیم پایین سواره ماشین شدیم تویه ماشین همش حرف میزدیم و تا رسیدیم به یه فروشگاه از ماشین پیاده شدم میرفتم سمته فروشگاه که جیمین صدام زد
جیمین : ات تویه ماشین بشین من خودم میرم برات میخرم
ات: چند روزه که حتی بیرون هم نرفتم تو برو بخر من یکمی اینجا هوا بخورم
جیمین : نه نمیتونم تنهات بزارم بیا با هم بریم
ات : باشه
وارده فروشگاه شدیم و جیمین برام نوتلا خرید و از فروشگاه خارج شدیم سواره ماشین شدیم جیمین راننده گی میکرد منم نوتلا میخوردم وقتی نوتلا تموم شد کم کم چشمام باز و بسته شد و خوابم برد
وقتی رسیدن جیمین ات رو براید استایل بغلش کرد و بردش توبه اوتاق خیلی آروم رویه تخت گذاشتش
ادامه دارد
۳.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.