ادامه پارت

ادامه پارت ۳۴
 از روز ی که چشمم به دنیا باز شد فهمیدم بابام معتاده و مامانم حمال. مامانم صبح تا شب می رفت کار می کرد تا هم خرج خونه و من در بیاد هم پول مواد آقا جور بشه ،یادم نمی ره روزی که بابام بخاطر مواد فرش زیر پامونو فروخت ... کاش مامانم حرف خانوادشو گوش می داد و با بابام ازدواج نمی کرد ..مامانم جوون بود. عاشق بابام ،ولی خانواده مادرم بابامو قبول نداشتن. می گفتن بی کس و کاره. نه پدری داره نه مادری؛ حتی یه فامیل هم نداره که بخواد ضمانتشو بکنه اما مامانم لجبازی کرد و گفت اصغرو می خواد وکوتاه هم نمیاد. وقتی دیدن
مامانم کوتاه بیا نیست، قبول کردن که با بابام ازدواج کنه. به شرط اینکه دور خونوادش خط بکشه. مامانم قبول کرد ...مامانم می گفت روزای اول نمی دونست بابام معتاده. چون فقط سیگار می کشید ...شب ها یی شده بود که خونه نمیومد. اگه هم می اومد دیر وقت میومد ...
لباساش بوی بدی می داد. وقتی مامانم ازش سوال می کرد، جواب درست و حسابی نمی داد... تا اینکه یه روز مامانم باباموتو انباری می بینه که مواد می کشه... روزای بد زندگی شروع شد... پنج سال پیش بابام با یه گروه قاچاقچی مواد آشنا می شه میره و باهاشون کار می کنه. توی این پنج سال که نبود از دستش یه نفس راحت می کشیدیم.....تا اینکه دوباره پیداش شده...
دیدگاه ها (۴)

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۵لباسامو پوشیدم وسایلامو برداشتم و او...

#کوتاه_نوشت‏مهم‌ترین چیزی که توی سالهای اخیر در مورد روابط ف...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۴بابام با یه ظرف آب و یه دستمال به دس...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۳اما بابام بیشتر دستم و فشار داد. انگ...

رز وحشی پارت ۶ات...انگار حضورمو نفهمید !سرشو راست کرد دید جل...

فرار من

My sweet childhood lovePart 1مثل همیشه با بهترین دوستش ،همبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط