Kims reign
Kim's reign
PART2
---
اون روز بعد از تمرین، هانا شمشیرشو توی یه پارچهی قدیمی پیچید و گذاشت زیر تخت چوبیاش. هنوز نفس نفس میزد. مثل همیشه قبل از طلوع تمرین کرده بود؛ جوری که کسی نبینه. اما یه حس بد تو دلش بود... انگار یکی داشته نگاهش میکرد.
وقتی وارد آشپزخونهی قصر شد، میرا با اخمای همیشگیش بهش زل زد.
— دیر کردی. امروز ملکه مهمون داره، باید به اندازهی یه لشگر غذا آماده کنیم.
هانا سرش رو انداخت پایین.
— ببخشید میرا جون... دیگه تکرار نمیشه.
میرا نگاهی به لباس خاکی و دستای خراشخوردهاش انداخت، ولی هیچی نگفت. خوب میدونست این دختر فقط یه خدمتکار معمولی نیست. هانا دختر مردی بود که یه زمانی واسه سلطنت میجنگید و بعد یهدفعه ناپدید شد، بدون هیچ ردی.
از اونور، توی تالار بزرگ قصر، تهیونگ هنوز کامل به حرفای مشاورش گوش نمیداد. ذهنش هنوز پیش اون دختری بود که صبح دیده بود. یه خدمتکار با شمشیر. با اون حرکات دقیق... اون طوری که هیچکس دیگهای توی قصر بلد نبود.
— لیست دخترا رو آوردی؟ اونایی که برای انتخاب همسر دعوت میشن؟
مشاور سرشو تکون داد و کاغذو جلوش گذاشت.
تهیونگ نگاهش کرد ولی توجهش اصلاً به اسمها نبود. فقط یه چهره توی ذهنش چرخ میزد…
دختری با موهای بسته، تیغهی شمشیر تو دستش، و نگاهی که بیصدا فریاد میزد.
اون هنوز نمیدونست هانا کیه… اما ته دلش حس میکرد این دختر قرار نیست یکی از خدمتکارای معمولی باشه.
قرار بود همهچیو عوض کنه…
---
بی شرط
PART2
---
اون روز بعد از تمرین، هانا شمشیرشو توی یه پارچهی قدیمی پیچید و گذاشت زیر تخت چوبیاش. هنوز نفس نفس میزد. مثل همیشه قبل از طلوع تمرین کرده بود؛ جوری که کسی نبینه. اما یه حس بد تو دلش بود... انگار یکی داشته نگاهش میکرد.
وقتی وارد آشپزخونهی قصر شد، میرا با اخمای همیشگیش بهش زل زد.
— دیر کردی. امروز ملکه مهمون داره، باید به اندازهی یه لشگر غذا آماده کنیم.
هانا سرش رو انداخت پایین.
— ببخشید میرا جون... دیگه تکرار نمیشه.
میرا نگاهی به لباس خاکی و دستای خراشخوردهاش انداخت، ولی هیچی نگفت. خوب میدونست این دختر فقط یه خدمتکار معمولی نیست. هانا دختر مردی بود که یه زمانی واسه سلطنت میجنگید و بعد یهدفعه ناپدید شد، بدون هیچ ردی.
از اونور، توی تالار بزرگ قصر، تهیونگ هنوز کامل به حرفای مشاورش گوش نمیداد. ذهنش هنوز پیش اون دختری بود که صبح دیده بود. یه خدمتکار با شمشیر. با اون حرکات دقیق... اون طوری که هیچکس دیگهای توی قصر بلد نبود.
— لیست دخترا رو آوردی؟ اونایی که برای انتخاب همسر دعوت میشن؟
مشاور سرشو تکون داد و کاغذو جلوش گذاشت.
تهیونگ نگاهش کرد ولی توجهش اصلاً به اسمها نبود. فقط یه چهره توی ذهنش چرخ میزد…
دختری با موهای بسته، تیغهی شمشیر تو دستش، و نگاهی که بیصدا فریاد میزد.
اون هنوز نمیدونست هانا کیه… اما ته دلش حس میکرد این دختر قرار نیست یکی از خدمتکارای معمولی باشه.
قرار بود همهچیو عوض کنه…
---
بی شرط
- ۳.۳k
- ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط