ازدواج اجباری

𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 31)
ات: ( گوشیو گذاشت کنار و با لبخند رفت سمت آجوما) آجوما
آجوما: جانم عزیزم
ات: من شب میرم بیرون با دوستم و خب شما گفتید پنجشنبه و جمعه ها جئون و دوست دخترش نیستن پس منم یکم دیر میام خونه و شب دوستمم با خودم میارم ....و شما مطمئنی که امشب و فردا نمیاد خونه؟
آجوما: عزیزم چرا بهت دروغ بگم منم کاملا مطمئن نیستم ولی بیشتر موقع ها اینجوری شده... ولی به احتمال ۷۰ درصد اره
ات: پس امیدوارم امروز هم به همون احتمال جواب بده من وقتی خواستم بیام خونه بهتون زنگ میزنم تا ببینم اومده خونه یا نه...میشه شماره اتون بدین؟ ( لبخند)
آجوما: حتما عزیزم ( لبخند زد و شماره اش به ات گفت و اونم سیو کرد)
ات: مرسی... و حالا دیگه ( جارو رو از دست آجوما گرفت و گذاشت کنار)
ات: قبل از اینکه برم دوست دارم باهم دیگه بریم بیرون ( لبخند)
آجوما: او عزیزم ولی من نمیتونم باید کارای عمارت انجام بدم این کاره منه
ات: باشه من که جلوتون نگرفتم ولی امروز رو کمی استراحت بد نیست؟
آجوما: خب.... باشه
ات: خوبه ناهار بیرون میخوریم پس آماده شید تا بریم من رفتم آماده بشم ( چشمک زد و رفت)
...
ات ویو
با خودم گفتم چی میشه امروز یکم حال روحیه ی آجوما رو عوض کنم اون واقعا زن خوبیه ... پس یه فکری به سرم زد ...امروز که جئون با اون هرزه نیست بهتره که با آجوما ناهار بریم بیرون و بعد از ظهر هم کمی تو بازار بگردیم ... رفتم یه دوش ۳۰ مینی بعد گرفتم و اومدم.... موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم و یه میکاپ ساده کردم و لباسامو پوشیدم و کیفم برداشتم با سوییچ ...از اتاق رفتم بیرون....همینطور که از پله ها میرفتم پایین آجوما رو دیدم که داشت یه چیزایی میچید تو سبد... رفتم سمتش
..
ات: عا آجوما چیکار میکنی؟
آجوما: او عزیزم....من گفتم برای ناهار یکم برنج با ماهی درست کنم به عنوان پیکنیک ببریم تا بخوریم ... تو مدتی که داشتی آماده میشدی من اینارو درست کردم ( لبخند)
ات: وایییی عالی شد کههه برنج و ماهی یکی از غذاهای مورد علاقه ی من چقدرم عالی همینو میبریم ....شما آماده هستی؟
آجوما: آره عزیزم میتونیم بریم
..
( آجوما سبد برداشت و با ات رفتن سوار ماشین شدن)
ات: خب بریم یه جایی از طبیعت...هوم نظرتون چیه؟
ادامه اش تو کامنتا
دیدگاه ها (۱)

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

سلام بچه هاااافک میکردم مشکلم زود حل نمیشه ولی خداروشکر شدمن...

سلام بچه ها من یه مشکلی برام پیش اومده و ایندفعه واقعا راست ...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

♡My goddess⁦♡part ۲۴زود خودمو جم و جور کردم که مادر هیوجین و...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط