چندپارتی یونگی
چندپارتی یونگی
☆p:2☆
(ویو شوگا)
الان چهار روز از اون شب جهنمی میگذره و من هرروز داغون تر میشم تو فکر بودم که یکی در زد(شوگا تو شرکته)
شوگا:بیا تو
بادیگارد:معذرت میخوام که مزاحم شدم ارباب خواهرتون اومدن
شوگا:بهش بگو بیاد تو
بادیگارد:چشم
بعد از رفتن بادیگارد لارا(خواهر شوگا)با عصبانیت اومد تو
لارا:داداش سومی کجاست؟(شوگا به لارا گفته بود که سومی بهش خیانت کرده)
شوگا:خونه برای چی؟
لارا:تو که بهش آسیب نزدی؟
شوگا: ...
لارا:با تو ام
شوگا:مگه مهمه اون به من خیانت کرد(بغض)
لارا:اون بهت خیانت نکرده
شوگا:هه پس اون فیلم...
لارا:اون سومی نبود یادته بابا همیشه از اینکه با سومی ازدواج کردی بدش میومد
شوگا:چه ربطی داره؟
لارا:بابا اون ویدیو رو درست کرده اون زنه هم سومی نیست فیلم رو نگاه کن دختره رو دستش تتو داره اما سومی اصلا تتو نداره
گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و دوباره به فیلم نگاه کردم لارا راست میگفت اون سومی نبود من...من چه غلطی کردم سری از شرکت زدم بیرون و سوار ماشینم شدم با آخرین سرعت به سمت خونه ی بابام رفتم خون جولوی چشمم رو گرفته بود وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و زنگ در رو زدم که خدمتکار در رو باز کرد
خدمتکار:خوش او...
شوگا:برو اونور
خدمتکار رو زدم کنار و رفتم داخل که...
مرسی بابت حمایتت هاتون شرطا همون قبلی:)
شرط:
۲۰ لایک
۳۰ کامنت
☆p:2☆
(ویو شوگا)
الان چهار روز از اون شب جهنمی میگذره و من هرروز داغون تر میشم تو فکر بودم که یکی در زد(شوگا تو شرکته)
شوگا:بیا تو
بادیگارد:معذرت میخوام که مزاحم شدم ارباب خواهرتون اومدن
شوگا:بهش بگو بیاد تو
بادیگارد:چشم
بعد از رفتن بادیگارد لارا(خواهر شوگا)با عصبانیت اومد تو
لارا:داداش سومی کجاست؟(شوگا به لارا گفته بود که سومی بهش خیانت کرده)
شوگا:خونه برای چی؟
لارا:تو که بهش آسیب نزدی؟
شوگا: ...
لارا:با تو ام
شوگا:مگه مهمه اون به من خیانت کرد(بغض)
لارا:اون بهت خیانت نکرده
شوگا:هه پس اون فیلم...
لارا:اون سومی نبود یادته بابا همیشه از اینکه با سومی ازدواج کردی بدش میومد
شوگا:چه ربطی داره؟
لارا:بابا اون ویدیو رو درست کرده اون زنه هم سومی نیست فیلم رو نگاه کن دختره رو دستش تتو داره اما سومی اصلا تتو نداره
گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و دوباره به فیلم نگاه کردم لارا راست میگفت اون سومی نبود من...من چه غلطی کردم سری از شرکت زدم بیرون و سوار ماشینم شدم با آخرین سرعت به سمت خونه ی بابام رفتم خون جولوی چشمم رو گرفته بود وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و زنگ در رو زدم که خدمتکار در رو باز کرد
خدمتکار:خوش او...
شوگا:برو اونور
خدمتکار رو زدم کنار و رفتم داخل که...
مرسی بابت حمایتت هاتون شرطا همون قبلی:)
شرط:
۲۰ لایک
۳۰ کامنت
۲۹.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.