عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.17
با کمک پرستار رفتم داخل اتاق پرستار هنوز مات و مبهوت اتاق بود و در و دیوار رو نگاه میکرد
ا.ت:میشه ولم کنی خودم میخوام راه برم
پرستار:مطمئنی؟؟؟
ا.ت:اره
پرستار دستم رو ول کرد اما دستش خودش داشت باهام میومد و مراقبم بود که نیوفتم بعد از یکم راه رفتن متوجه شدم که ارباب جیمین رفته که به پرستار گفتم راستی کلید رو از ارباب نگرفتم میشه بری بهش بگی من گفتم که کلید رو بده
پرستار:باش میرم فقط تو همینجوری راه نیوفتی اینورو اونور فعلا کامل نمیتونی راه بری
ا.ت:خودم حواسم به خودم هست
پرستار رفت و من توی اتاق بزرگ و جدیدم تنها موندم
چند دقیقه بعد
دیگه حوصله ام سر رفته دستم رو گرفتم به ديوار و بلند شدم و رفتم به سمت میز آرایشی و در کشو رو باز کردم دیدم داخلش پر از وسایل آرایشی خیلی قشنگ و مارک توشه اون هارو ول کردم و رفتم سر کمد لباس ها و دیدم اووو چه لباس های قشنگی از هم مدل لباس حداقل پنج رنگ لباس بود احساس کردم که کنار دیوار کمد یه جای دست هست که گرفتم و هلش دادم دیدم کمد داره کنار میره کمد که کنار رفت یه پرده خیلی بزرگ بود رفتم پشت پرده که دیدم خیلی تاریکه و هیچی معلوم نیست یه لحظه احساس کردم پرستار داره میاد و سریع رفتم بیرون و کمد دستگیره رو دوباره گرفت و تا خواستم بکشمش خود کمد حرکت کرد و اومد سر جاش و که پرستار اومد داخل اتاق و من خودم رو زدم به اون راه که مثلا داشتم لباس های توی کمد رو نگاه میکردم
پرستار با اعصاب خوردی نگاهم میکرد یه نفس عمیق کشید اومد سمتم و کلید اتاق رو گذاشت توی دستم که بهش دراز کرده بودم تا کلید رو بده
پرستار:ارباب گفت من کلید رو فقط به خودتون میدم وقتی گفتم شما من رو فرستادین کلید رو داد
همون لحظه در باز شد اما …..
______________
______________
به به چشمم روشن هنوز که
لایک نکردی
p.17
با کمک پرستار رفتم داخل اتاق پرستار هنوز مات و مبهوت اتاق بود و در و دیوار رو نگاه میکرد
ا.ت:میشه ولم کنی خودم میخوام راه برم
پرستار:مطمئنی؟؟؟
ا.ت:اره
پرستار دستم رو ول کرد اما دستش خودش داشت باهام میومد و مراقبم بود که نیوفتم بعد از یکم راه رفتن متوجه شدم که ارباب جیمین رفته که به پرستار گفتم راستی کلید رو از ارباب نگرفتم میشه بری بهش بگی من گفتم که کلید رو بده
پرستار:باش میرم فقط تو همینجوری راه نیوفتی اینورو اونور فعلا کامل نمیتونی راه بری
ا.ت:خودم حواسم به خودم هست
پرستار رفت و من توی اتاق بزرگ و جدیدم تنها موندم
چند دقیقه بعد
دیگه حوصله ام سر رفته دستم رو گرفتم به ديوار و بلند شدم و رفتم به سمت میز آرایشی و در کشو رو باز کردم دیدم داخلش پر از وسایل آرایشی خیلی قشنگ و مارک توشه اون هارو ول کردم و رفتم سر کمد لباس ها و دیدم اووو چه لباس های قشنگی از هم مدل لباس حداقل پنج رنگ لباس بود احساس کردم که کنار دیوار کمد یه جای دست هست که گرفتم و هلش دادم دیدم کمد داره کنار میره کمد که کنار رفت یه پرده خیلی بزرگ بود رفتم پشت پرده که دیدم خیلی تاریکه و هیچی معلوم نیست یه لحظه احساس کردم پرستار داره میاد و سریع رفتم بیرون و کمد دستگیره رو دوباره گرفت و تا خواستم بکشمش خود کمد حرکت کرد و اومد سر جاش و که پرستار اومد داخل اتاق و من خودم رو زدم به اون راه که مثلا داشتم لباس های توی کمد رو نگاه میکردم
پرستار با اعصاب خوردی نگاهم میکرد یه نفس عمیق کشید اومد سمتم و کلید اتاق رو گذاشت توی دستم که بهش دراز کرده بودم تا کلید رو بده
پرستار:ارباب گفت من کلید رو فقط به خودتون میدم وقتی گفتم شما من رو فرستادین کلید رو داد
همون لحظه در باز شد اما …..
______________
______________
به به چشمم روشن هنوز که
لایک نکردی
۳.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.