بعد از شنیدن این حرف تعجب کردم و پرسیدم که:
بعد از شنیدن این حرف تعجب کردم و پرسیدم که:
-من: دورگه یعنی چی:/
لیا شروع کرد بهه توضیح دادن
-لیا: دورگه بودن یعنی اینکه یکی از عضو والدینت یک(جن)باشه من خودم پدرم یه موجود ماوراییه و مامانم یک انسانه با ازدواج اونا من به دنیا اومدم ک یه دورگم دورگه ها همیشه بوی ترس و خطر و حس میکنن من وقتی اول مدرسه اومدم یادته گفتم بخاطر کسی اومدم
من با تعجب و و یکم هم ترس داشتم به لیا نگا میکردم
-من: ا...ار...آره
-لیا: خوبه...چون اون کس تویی که باید کمکت کنم تو، تو بدجور دردسری افتادی پسر
-من: آخه یعنی چی من وقتی به دنیا اومدم پدرم فوت کرده
-لیا: عایش.. احمق..(با صدای آروم)
-من: بله:/؟
-لیا: رئیس اجنه ها ازدواج یه انسان و جن و تایید نمیکنه و روش هم مونده اجنه ها بعد اینکه با یه انسانی ازدواج میکنن اون انسان و بعد از متولد بچشون ترک میکنن...
-من: یعنی الا پدر من نمرده یعنی الا اون ترکمون کرده
یجی اینجا پرید وسط حرفم و محکم دستشو کوبید و گفت پس پدر من کسی دیگس اگه اینطور نبود که منم یه دورگه میشدم
-لیا: آرومم باش_خیر پدر هردوتون یکیه چون این سو بچه اوله به همین خاطر تمامی اثرات به این سو منتقل شده
(ادمین: چی چرت و پرتی دارم مینویسم اخه:/)
-یجی: عاها...
من بدون هیچ حرفی از کلاس زدم بیرون ولی به محض اینکه بخوام پام و بزارم پله ها لیا پایین پله ها وایساده بود و گفت کجا میخوای تشریف ببری؟؟
-من: من نمیتونم دیگه به این چرت و پرتا یی ک میگی گوش بدم حتی واقا نمیدونین واقعیت دارن یا نهههههه
-لیا: یعنی میخوای بگی به کمک نیاز نداری و میخوای بیان دنبالت؟
-من: ک...کیا؟
-لیا:خب نمیخوای به بقیش گوش بدی؟
-من:جهنم...زود تعریف کن ببینم جریان چیه
-لیا: اول بشین تا آرامشی...خب...همون طور که گفتم پدر بچه ها ترکشون میکنن بعد ترک کردم پدر اگه بچشون به قدرتی برسن که رئیس اجنه ها بفهمه اونارو میفرسته دنبال توع تا بیان بکشند و تو وقتی زیادی نداری
-من: چ..چی پس چرا تو زنده ای
-لیا: خب پاشین برین اگه زیاد اینجا بمونیم هر سه تامونم کشته میشیم
-من: دورگه یعنی چی:/
لیا شروع کرد بهه توضیح دادن
-لیا: دورگه بودن یعنی اینکه یکی از عضو والدینت یک(جن)باشه من خودم پدرم یه موجود ماوراییه و مامانم یک انسانه با ازدواج اونا من به دنیا اومدم ک یه دورگم دورگه ها همیشه بوی ترس و خطر و حس میکنن من وقتی اول مدرسه اومدم یادته گفتم بخاطر کسی اومدم
من با تعجب و و یکم هم ترس داشتم به لیا نگا میکردم
-من: ا...ار...آره
-لیا: خوبه...چون اون کس تویی که باید کمکت کنم تو، تو بدجور دردسری افتادی پسر
-من: آخه یعنی چی من وقتی به دنیا اومدم پدرم فوت کرده
-لیا: عایش.. احمق..(با صدای آروم)
-من: بله:/؟
-لیا: رئیس اجنه ها ازدواج یه انسان و جن و تایید نمیکنه و روش هم مونده اجنه ها بعد اینکه با یه انسانی ازدواج میکنن اون انسان و بعد از متولد بچشون ترک میکنن...
-من: یعنی الا پدر من نمرده یعنی الا اون ترکمون کرده
یجی اینجا پرید وسط حرفم و محکم دستشو کوبید و گفت پس پدر من کسی دیگس اگه اینطور نبود که منم یه دورگه میشدم
-لیا: آرومم باش_خیر پدر هردوتون یکیه چون این سو بچه اوله به همین خاطر تمامی اثرات به این سو منتقل شده
(ادمین: چی چرت و پرتی دارم مینویسم اخه:/)
-یجی: عاها...
من بدون هیچ حرفی از کلاس زدم بیرون ولی به محض اینکه بخوام پام و بزارم پله ها لیا پایین پله ها وایساده بود و گفت کجا میخوای تشریف ببری؟؟
-من: من نمیتونم دیگه به این چرت و پرتا یی ک میگی گوش بدم حتی واقا نمیدونین واقعیت دارن یا نهههههه
-لیا: یعنی میخوای بگی به کمک نیاز نداری و میخوای بیان دنبالت؟
-من: ک...کیا؟
-لیا:خب نمیخوای به بقیش گوش بدی؟
-من:جهنم...زود تعریف کن ببینم جریان چیه
-لیا: اول بشین تا آرامشی...خب...همون طور که گفتم پدر بچه ها ترکشون میکنن بعد ترک کردم پدر اگه بچشون به قدرتی برسن که رئیس اجنه ها بفهمه اونارو میفرسته دنبال توع تا بیان بکشند و تو وقتی زیادی نداری
-من: چ..چی پس چرا تو زنده ای
-لیا: خب پاشین برین اگه زیاد اینجا بمونیم هر سه تامونم کشته میشیم
۳.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.