وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم عزیزم ، این کار را نکن .
نگفتم برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده .
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ،
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته ،
و من تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.
نگفتم عزیزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم اختلاف ها را کنار بگذاریم ،
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.
گفتم اگر راهت را انتخاب کرده ای،
من آن را سد نخواهم کرد.
حالا او رفته ،
حالا او رفته ، و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود.
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
نگفتم بارانی ات را درآر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.
نگفتم جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم خدانگهدار ، موفق باشی،
خدا به همراهت .. او رفت
و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم!

#شل_سیلوراستاین
دیدگاه ها (۱)

گفتم:مادربزرگ نمی‌خواهی بروی دکترچین و چروک دور لب‌هایت را ب...

به تو فکر کردن خود آسمونه ...*

گنجشک به اولین قرارش نرسید لعنت به تفنگ بادی همسایه ...

حیف از امروز که بی عشق , شب آمد ای عشق کاش خورشید تو آغاز کن...

رمان وقتی دوست برادرته و.... پارت سیزدهم: در دفتر چه جیمین چ...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط