رمان جدید مافیای گل سرخ

نویسنده: Ghazal 
فصل اول | پارت اول 

ساعت یازده و نیم شب، رستوران «ماه کامل» هنوز شلوغ بود. 
بوی غذای کره‌ای تند، صدای خنده‌ی مست‌ها، و موسیقی ملایم جاز از بلندگوها می‌اومد. 

ات با پیشبند مشکی و موهای دم اسبی بسته‌شده، سینی پر از بشقاب‌های خالی رو روی شونه‌ش نگه داشته بود و با سرعت بین میزها حرکت می‌کرد. 
۱۹ سالش بود، ولی بدنی داشت که انگار از سنگ تراشیده شده بود؛ شانه‌های پهن، کمر باریک، و عضله‌های مشخص بازو که زیر آستین کوتاه تی‌شرت مشکی برق می‌زد. 
گردنبند نقره‌ای مدال طلای جهانی کاراته‌ش زیر یقه‌ی تی‌شرت پنهان بود، ولی همه‌ی کارکنان می‌دونستن این دختر کوچولو چطور با یه ضربه‌ی پا می‌تونه میز رو نصف کنه.

هانا، دوست صمیمی‌ش، پشت کانتر ایستاده بود و با لبخند به مشتری‌ها نوشیدنی می‌داد. 
۱۹ ساله، قدبلند، موهای مشکی بلند، و چشمای تیز تکواندوکار. مدال طلای جهانی تکواندو گردنش آویزون بود و هیچ‌کس جرات نمی‌کرد سر به سرش بذاره.

درِ رستوران با صدای بلندی باز شد. 
هوا سرد شد. 
همه سرشون رو برگردوندن.

هفت مرد با کت و شلوار مشکی وارد شدن. 
همه‌شون قدبلند، خطرناک، و ساکت. 
ولی وسطشون، یه نفر بود که انگار نور رستوران رو بلعیده بود.

شوگا. 
موهای نقره‌ای کوتاه، چشمای گربه‌ای تیز و سرد، خط فک مثل تیغ، و بدنی عضلانی که زیر کت مشکی مشخص بود. 
یه گل رز قرمز تازه تو جیب سینه‌ی کتش بود؛ علامت مافیای «گل سرخ». 
نگاهش وقتی روی سالن چرخید، انگار همه رو اسکن کرد و در یک ثانیه تصمیم گرفت کی زنده بمونه و کی نه.

نامجون هم کنارش بود؛ موهای مشکی، چشمای تیره و عمیق، لبخند سرد و محاسبه‌گر. رئیس مافیای «گرگ سیاه». 
دشمن قدیمی شوگا، ولی امشب انگار با هم قرار داشتن.

شوگا و نامجون به میز VIP گوشه‌ی سالن رفتن. 
پنج مرد دیگه دورشون وایستادن، مثل سایه.

ات سینی رو روی میز گذاشت و نفس عمیقی کشید. 
هانا از پشت کانتر بهش چشمک زد و با لب‌خوانی گفت: 
«مواظب باش، گرگ و گل سرخ با همن. یعنی امشب خون می‌ریزه.»

ات شونه بالا انداخت و رفت سمت میز VIP. 
سینی نوشیدنی‌ها رو بالا گرفت و با صدای آروم ولی محکم گفت: 
«سفارشتون؟»

شوگا سرش رو بلند کرد. 
چشمای گربه‌ای‌ش دقیقاً رو صورت ات قفل شد. 
چند ثانیه فقط نگاه کرد. 
نه لبخند، نه اخم. فقط نگاه. 
نگاهی که انگار تا مغز استخون ات رفت.

ات هم نگاهش کرد. 
چشم تو چشم. بدون پلک زدن.

نامجون خنده‌ی کوتاهی کرد و گفت: 
«ویسکی تک گلن‌مورنجی ۱۸ ساله. دو تا. و یه بشقاب کیمچی جیگه.»

ات سرش رو تکون داد و خواست بره، ولی شوگا یهو آروم گفت: 
«تو… اسمت چیه؟»

صدا‌ش بم بود، مثل صدای شب و سیگار.

ات برگشت، یه ابرو بالا انداخت: 
«به شما ربطی نداره.»

نامجون خنده‌ش گرفت. 
شوگا اما حتی پلک نزد. فقط یه گوشه‌ی لبش بالا رفت؛ لبخند خیلی کوچیک، ولی خطرناک.

شوگا: 
«من می‌دونم تو کی هستی.» 
دستش رو آروم برد جیبش، یه عکس کوچیک درآورد و گذاشت روی میز. 
عکس ات تو مسابقات جهانی کاراته، وقتی روی سکو ایستاده بود و مدال طلا دستش بود.

ات خشکش زد.

شوگا با همون صدای آروم گفت: 
«کیم ات. ۱۹ ساله. قهرمان جهان کاراته. سه بار پیاپی. 
و حالا… پیشخدمت تو رستوران من.»

ات نفسشو حبس کرد. 
«رستوران… مال شماست؟»

شوگا سرشو تکون داد. 
«از سه ماه پیش.» 
بعد به نامجون نگاه کرد و گفت: 
«من بهش نیاز دارم.»

نامجون خندید: 
«فکر کردم امشب فقط برای صلح اومدیم.»

شوگا دوباره به ات نگاه کرد، این بار با یه برق عجیب تو چشاش: 
«صلح؟ 
نه. من امشب اومدم چیزی که مال منه رو پس بگیرم.»

ات سینی رو محکم‌تر گرفت، قلبش تند می‌زد، ولی صداش لرزید: 
«من ما**ل هیچ‌کس نیستم.»

#رمان_ بی_ تی_ اس
دیدگاه ها (۱)

ادامه رمان مافیای گل سرخ پارت اولش

#suga#agustd#bts

🥲#bts#army

### فصل دوم | پارت نهم نویسنده: Ghazal هوا هنوز روشن نشده ...

### فصل دوم | پارت ششم نویسنده: Ghazal ات هنوز تو بغل جونگ...

پارت دهم | رمان فرزند آتشسه هفته بعد از عروسیِ مخفیانه‌ی جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط