مابایا
¯\_مابایا_/¯
part_16
دیانا:
ارسلان شماره محمد رو گرفت و روی بلند گو گذاشت.
بعد یه بوق جواب داد.
∆جانم ارسلان؟
_سلام خوبی داداش
∆سلام ممنون خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم قربونت
∆جانم؟
_ام ...میگم....میشه....
∆چی شده داداش راحت بگو؟
_میگم میشه بچه ها رو ببریم یه دور بزنیم بهاشون؟
∆ن ارسلان نمیشه که
_قول میدم زیاد طول نکشه.
+راست میگه زود میاریمشون
∆به خانوم رحیم... ااااا ببخشید خانوم کاشی احوال شما.
نگاهی به ارسلان انداختم که در تلاش بود نخنده.
پسره چش سفید همش یا میخواد بخنده یا میخنده.با اون خنده های جذابش.
چش قری رفتم و گفتم
+خوبم آقا محمد شما خوبید سپیده خانوم خوبن.
∆ممنون ما هم خوبیم.
فقط شرمنده نمیشه.
+اصلا خودتون هم بیاید بریم انجوری خیال شما هم راحت تره.
_اااا فکر خوبیه
∆ن بابا ما که نمیتونیم اینجا رو ول کنیم به عمون خدا.
هوف چی بگم باش بیاید ببرید ولی فقط ۳ساعت.
+خیلی خیلی ممنون ازتون.
_ممنون ممد
∆صد بار گفتم به من نگو ممد
_قر نزن ممد.
∆ای بابا زبون نفهم
چی قرار بکشی خانوم کاشی
+اره ترو خدا میبینی چقدر خره.
اوممم همون دیانا راحت ترم تا خانوم کاشی
_خیلی دلتم بخواد
محمد قهقی زد و گفت
∆راست میگه دیگه چیه کاشی ؟
_کاشی همون سرامیکه
+عزیزم چرا خودت رو دیس میکنی
این این خنگا سرش رو خاروند خندی کردم و با محمد خدافظی کردیم.
_پیش به سوی دور دور
+هوم
اول بریم دنبال محراب.
_آره بریم
گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و به محشاد بیام دادم.
+(نیم مین دیگه جلو در باش)
گوشی رو توی جیبم گذاشتم و به بیرون خیره شدم و گوش به آهنگ سپردمو
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
نشو دلگیر دلبر…
اگه که می نیست نی هست!
شدش آزاد مجنون…
وقتی به لیلیش پیوست
پس ادر کاساً و ناولها
همه مستن از عاقل ها…
چیزی آسون نبود…
از اولم استاده مشکل ها!
عشقت جنگه تنم زره…
یکم دستم اومده لمت
بگو کی بوده معلمت…
که انقده خوبی تو بلدی چِمه!
جوابه سر بالا میدی میری…
همه میشن چند ساعتیو درگیر
یهو ترجیح دادی که سرد شی…
درا رو ببندی رو ما و بد شی
پارت_۱۶
part_16
دیانا:
ارسلان شماره محمد رو گرفت و روی بلند گو گذاشت.
بعد یه بوق جواب داد.
∆جانم ارسلان؟
_سلام خوبی داداش
∆سلام ممنون خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم قربونت
∆جانم؟
_ام ...میگم....میشه....
∆چی شده داداش راحت بگو؟
_میگم میشه بچه ها رو ببریم یه دور بزنیم بهاشون؟
∆ن ارسلان نمیشه که
_قول میدم زیاد طول نکشه.
+راست میگه زود میاریمشون
∆به خانوم رحیم... ااااا ببخشید خانوم کاشی احوال شما.
نگاهی به ارسلان انداختم که در تلاش بود نخنده.
پسره چش سفید همش یا میخواد بخنده یا میخنده.با اون خنده های جذابش.
چش قری رفتم و گفتم
+خوبم آقا محمد شما خوبید سپیده خانوم خوبن.
∆ممنون ما هم خوبیم.
فقط شرمنده نمیشه.
+اصلا خودتون هم بیاید بریم انجوری خیال شما هم راحت تره.
_اااا فکر خوبیه
∆ن بابا ما که نمیتونیم اینجا رو ول کنیم به عمون خدا.
هوف چی بگم باش بیاید ببرید ولی فقط ۳ساعت.
+خیلی خیلی ممنون ازتون.
_ممنون ممد
∆صد بار گفتم به من نگو ممد
_قر نزن ممد.
∆ای بابا زبون نفهم
چی قرار بکشی خانوم کاشی
+اره ترو خدا میبینی چقدر خره.
اوممم همون دیانا راحت ترم تا خانوم کاشی
_خیلی دلتم بخواد
محمد قهقی زد و گفت
∆راست میگه دیگه چیه کاشی ؟
_کاشی همون سرامیکه
+عزیزم چرا خودت رو دیس میکنی
این این خنگا سرش رو خاروند خندی کردم و با محمد خدافظی کردیم.
_پیش به سوی دور دور
+هوم
اول بریم دنبال محراب.
_آره بریم
گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و به محشاد بیام دادم.
+(نیم مین دیگه جلو در باش)
گوشی رو توی جیبم گذاشتم و به بیرون خیره شدم و گوش به آهنگ سپردمو
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
نشو دلگیر دلبر…
اگه که می نیست نی هست!
شدش آزاد مجنون…
وقتی به لیلیش پیوست
پس ادر کاساً و ناولها
همه مستن از عاقل ها…
چیزی آسون نبود…
از اولم استاده مشکل ها!
عشقت جنگه تنم زره…
یکم دستم اومده لمت
بگو کی بوده معلمت…
که انقده خوبی تو بلدی چِمه!
جوابه سر بالا میدی میری…
همه میشن چند ساعتیو درگیر
یهو ترجیح دادی که سرد شی…
درا رو ببندی رو ما و بد شی
پارت_۱۶
- ۳.۰k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط