مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

part_17
ارسلان:
محراب سوار ماشین شد و با دیانا سلام علیک کرد و من هم شروع به حرکت کردیم.
بعد 10مین جلوی در خونه دیانا بودیم که محراب گفت
÷چیزی میخوای بر داری دیانا؟
_ن منتظر محشادیم
آهانی زیر لب گفت ای بی فانوس کراش زده هنوز هیچی نشده.
سری تکون دادم و به دیانا خیره شدم تند تند داشت تایپ میکرد و من مطمئنم در حال فحش دادن به محشاد بود چون با حرس کارش رو انجام میداد.خندی تو گلوی کردم که در ماشین باز شد و محشاد کنار محراب نشست.
دیانا چشم قری بهش رفت و من گفت .
+دیر تر میومدی
×وا انگار چقدر دیر کردم همش ۵مین.
_محشاد میبندی یا ببندم برات.
×نگه ما تا حالا منتظر تو نبودیم.
اوکی آقا اصلا من میرم راحت باشید.
محراب کیف محشاد رو به دست گرفت و گفت
÷بشین ببینم چس نکنا
_محشاد چس کنت رو برا من نزن برق که ویندوزت رو میارم پایین.
×جون بخورمت
دیانا به سمت محشاد برگشت و گفت
_کثافت تو باز این جمله های رکیکت شروع شد صد بار گفتم ببدن دهنت رو فکر بد میکنن راجبمون.
منو محراب نگاهی به هم کردیم و زدیم زیر خنده.
_×رو آب بخندید.چه مرگتونه؟
+هیچی فقط منو محراب هم از این لحن حرف زدن استفاده میکنیم.
این دفع دخترا شروع به خنده کردن که محراب گفت
÷چرا میخندید؟
×یه لحظه قیافه شما موقع بیان این کلمات اومد جلو چشامون.
این سری چهار تای میخندیدم که گوشیم زنگ خورد.محمد بود.
+الو جانم داداش
∆سلام ارسلان پانیذم من بچه ها رو آماده کردم میتونید بیاید دنبالشون.
+ااااا دمت گرم زن داداش جبران میکنم
∆خواهش میکنم
فقط عجله کنید بچه ها خیلی ذوق دارن و تو پست خودشون نمی کنجن.
خندی کردم و گفتم
+چشم تو راحیم داریم میایم.
با حدافظی کوتاهی گوشی رو قطع کردم و استارت زدم.
×ماجرا چیه؟
_قرار بریم دنبال بچه ها و چند ساعت رو با اون ها وقت بگذرونیم.
÷اووو چقدر خوب بعد مدت ها هلگا خانوم رو میبینم.
×من تا حالا دایان رو ندیدم و حالا هلگا هم هست خیلی حیجان دارم.
÷راست میگی ها منم دایان رو ندیدم.
منو دیانا نگاهی به هم انداختیم و خندیدم.
+محراب باید با دایان آشنا بشی عجوبیه برا خودش
÷صد درصد البته دیانا خانوم خودش عجوبست و قطعا بچه ای که انتخاب میکنه هم عجوبست.
_اع من عجوبه نیستم
+اصلا فقط یکم شیطونی
_شیطونم نیستم
+دیانا دیگه شیطون بودنت رو تکذیب نکن که تو کتم نمیره.
_ارسلان من فقط یکم کودک درونم فعاله همین.
+دیانا تو هم عجوبی هم شیطونی هم کودک درونت فعاله اونم ن یکمی که خودت میگی کلی فعاله.

ادامه در پست بعد.....
دیدگاه ها (۲)

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯ ادامه ای part_17ارسلان:+دیانا تو هم عجوبی...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_18دیانا:جلوی پرورشگاه نگر داشت.پانیذ ...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_16دیانا:ارسلان شماره محمد رو گرفت و ر...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_15ارسلان:زیر لب زمزمه کردم._خو میترسم...

رمان بغلی من پارت ۴۱یاشار: آجی جونمدیانا: چشامو ریز کردم و گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط