مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

ادامه ای part_17
ارسلان:

+دیانا تو هم عجوبی هم شیطونی هم کودک درونت فعاله اونم ن یکمی که خودت میگی کلی فعاله.
_حالا که این طور شد خودت رو چرا نمیگی.
تو هم عجوبه و شیطون و کودکی
+کودک درون و میگی دیگه
_حالا همون کودک درون طولانی بود حال نداشتم بگم.
+ببینا بعد با این کاراش حرفا منو تکذیب هم میکنه.
_ارسلان نزار جلو دوستت بگم که چطور پسر بچه مردم رو گروگان گرفتی.
+دیانا نزار بگم چطوری از نرده پرورشگاه آویزون شده بودی.
_ببین پای اونو وست نکش که از اجبار بود
+پس تو هم پای اون اتفاق رو وست نکش چون از تو حمایت کردم.
_آره ولی خدا وکیلی خیلی کارت درسته.
+اره بابا خودتم خیلی کارت باحال بود فکر کنم اگه تو نبودی نمیرفتیم تو.
_چاکریم
+نوکریم بابا
_میدونم.
دپرس نگاهش کردم که خندی کرد.دختره شیطون.
محشاد و محراب نگاه به هم کردن و گفتن
÷ببخشید شما تا حالا آدم به این حد مدی دیده بودی؟
×ن والا بار اولمه
÷منم همین طور
ولی فکر کنم از این به بعد قرار زیاد ببینیم.
×دقیقا با یه زوج دیونه داریم میریم زیر یه سقف.
÷درسته.میگم من از دایان محافظت میکنم تو از هلگا اینجوری امنیت بیشتری برای بچه ها فراهم میشه.
×درسته به این دوتا نمیشه زیاد اعتماد کرد.
÷موافقم.
دیانا نگاهی بهم کرد که شونی بالا انداختم و تو گلو کردم.
ادامه ای پارت _۱۷
دیدگاه ها (۴)

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_18دیانا:جلوی پرورشگاه نگر داشت.پانیذ ...

به قیافه مشکوک پانیذ و محمد خیره شدم و سرعی گفتم.+منظورم این...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_17ارسلان:محراب سوار ماشین شد و با دیا...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_16دیانا:ارسلان شماره محمد رو گرفت و ر...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

پارت هدیعپارت سوم. رسیدیموای ماشینومنو گذاشت زمین با دستام ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط