شخصیت ها:تیفانی-ته یون-اقای لی-سهون-اقای کیم-
شخصیت ها:تیفانی-ته یون-اقای لی-سهون-اقای کیم-
پارت دوم
ته یون:تا شب تو بیمارستان موندیم ساعت ۱۱دکتر گفت:منتظر چی هستین برین خونتون دیگه.وقتی داشتیم میرفتیم خونه امون بارون خیلی شدیدی می امد پس تا دم خونه ام دویدیم.
رفتیم دم در خونه امون اما نرفتیم تو به تیفانی گفتم بیا دیگه من خوابم می اد.تیفانی زیر گریه گفتم:چی شده؟منو برد پشت خونه همه ی وسایل مون اونجا بود.تیفانی گفت از وقتی بابا رو بردن بیمارستان ما اجاره ی اقای لی(صاحب خونه) رو ندادیم ظهر به من زنگ زد و گفت؛من دیگه خسته شدم امروز دیگه وسایل تونو می ریزم بیرون منم مثل تیفانی زدم زیر گریه و جیغ می کشیدم.
تیفانی:به ته یون گفتم :گریه نکنه و دو دقیقه صبر کنه رفتیم پارک دم خونه مون به تایون گفتم بشین رو صندلی وهر وقت صدات کردم بیا.رفتم از تو ساک قدیمی بابا یه چادر کهنه و درب وداقوبیدا کردم بعد سوراخ ها شو برچسب و پلاستیک درست کردم که بارون تو سر مون نریزه اما خدا رو شکر چادر زد اب بود یکم از وسایل مونو تو چادر چیندم یه زیر انداز انداختم بالشت و پتو هم گذاشتم رفتم بیرون که ته یون و صدا کنم،دیدم خوابش برده باورم نمی شد اون چه جوری با لباس استین کوتاه توی این ههوای سرد زیر بارون خوابش برده بیدارش کردم تا تو چادر بخوابه.تا صبح خیلی اذیت شدیم خیلی صدا می اد مردم اذیتمون میکردن بلاخره صبح شد ته یون هنوز خواب بودظ.من رفتم دنبال کار بگردم که بتونیم یه خونه بخریم و غذا بخوریم دوساعت را رفتم تا یه استدیو پیدا کردم که روش با کاغذ نوشته بود به خواننده نیاز مندیم صدام زیاد خوب نبود ولی رفتم .با اقای کیم(مدیر استودیو) حرف زدم تست صدا دادم تست لب زدن دادم وقتی داشتم تست میدادم یه پسری رو دیدم که اهنگساز و رفقاش اونو سهون صدا میکردن فهمیدم که یه خواننده بزرگ. وقتی موقع خوندن رسیدن سهون با تعجب منو نگاه می کرد و در گوشی با رفقاش حرف می زد.فکر میکردم رد شدم اما اقای کیم چیزی گفت که بال در اوردن من قبول شدم.اقای کیم گفت که می تونم کار مو از فرداشروع کنم یه پول کوچیکیم واسه لول کار بهم داد رفتم بهاش غذا گرفتمو رفتم به چادر نزدیک چادر که رسیدم دیدم چن د تا پسر دارن ته یون و اذیت میکنن.
پارت دوم
ته یون:تا شب تو بیمارستان موندیم ساعت ۱۱دکتر گفت:منتظر چی هستین برین خونتون دیگه.وقتی داشتیم میرفتیم خونه امون بارون خیلی شدیدی می امد پس تا دم خونه ام دویدیم.
رفتیم دم در خونه امون اما نرفتیم تو به تیفانی گفتم بیا دیگه من خوابم می اد.تیفانی زیر گریه گفتم:چی شده؟منو برد پشت خونه همه ی وسایل مون اونجا بود.تیفانی گفت از وقتی بابا رو بردن بیمارستان ما اجاره ی اقای لی(صاحب خونه) رو ندادیم ظهر به من زنگ زد و گفت؛من دیگه خسته شدم امروز دیگه وسایل تونو می ریزم بیرون منم مثل تیفانی زدم زیر گریه و جیغ می کشیدم.
تیفانی:به ته یون گفتم :گریه نکنه و دو دقیقه صبر کنه رفتیم پارک دم خونه مون به تایون گفتم بشین رو صندلی وهر وقت صدات کردم بیا.رفتم از تو ساک قدیمی بابا یه چادر کهنه و درب وداقوبیدا کردم بعد سوراخ ها شو برچسب و پلاستیک درست کردم که بارون تو سر مون نریزه اما خدا رو شکر چادر زد اب بود یکم از وسایل مونو تو چادر چیندم یه زیر انداز انداختم بالشت و پتو هم گذاشتم رفتم بیرون که ته یون و صدا کنم،دیدم خوابش برده باورم نمی شد اون چه جوری با لباس استین کوتاه توی این ههوای سرد زیر بارون خوابش برده بیدارش کردم تا تو چادر بخوابه.تا صبح خیلی اذیت شدیم خیلی صدا می اد مردم اذیتمون میکردن بلاخره صبح شد ته یون هنوز خواب بودظ.من رفتم دنبال کار بگردم که بتونیم یه خونه بخریم و غذا بخوریم دوساعت را رفتم تا یه استدیو پیدا کردم که روش با کاغذ نوشته بود به خواننده نیاز مندیم صدام زیاد خوب نبود ولی رفتم .با اقای کیم(مدیر استودیو) حرف زدم تست صدا دادم تست لب زدن دادم وقتی داشتم تست میدادم یه پسری رو دیدم که اهنگساز و رفقاش اونو سهون صدا میکردن فهمیدم که یه خواننده بزرگ. وقتی موقع خوندن رسیدن سهون با تعجب منو نگاه می کرد و در گوشی با رفقاش حرف می زد.فکر میکردم رد شدم اما اقای کیم چیزی گفت که بال در اوردن من قبول شدم.اقای کیم گفت که می تونم کار مو از فرداشروع کنم یه پول کوچیکیم واسه لول کار بهم داد رفتم بهاش غذا گرفتمو رفتم به چادر نزدیک چادر که رسیدم دیدم چن د تا پسر دارن ته یون و اذیت میکنن.
۱۴.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.