خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت297
#جلد_دوم





تمام برنامه هایی که ریخته بودیم تمام سعی مون برای پنهان کردن برگشتنم با اومدن سرزده شاهین به این خونه بی نتیجه موند
وقتی به اینجا اومد و هورا گفتن نمی تونه بهش دروغ بگه چون تو این مدت بی اندازه بهش کمک کرده به ناچار سکوت کردم و اون با ورودش به خونه و دیدن من کنار در خشکش زد
متعجب شده بود
تازه انگار به خودش اومد بهم نزدیک شد چندباری پلک زد و گفت
_ اهورا درست می بینم آیلین اینجاست؟

اهورا خندید دستاش و داره شونم حلقه کرد و به خودش نزدیکتر کرد و گفت _آیلین برگشته چند روزی میشه که اومده و اینجا با هم زندگی می کنیم اما هیچ کسی باخبر نیست و تو هم باید این راز وبین خودمون نگهداری میفهمی که چی میگم؟
شاهین خوشحال به سمتم دست دراز کرد و گفت
_کجا بودی تو دختر این مرد دیوونه شد وقتی نبودی دیوونه شد ما رو هم دیوونه کرد ولی واقعاً خیلی نگرانت بودیم خداروشکر که برگشتی
تشکری کردم و دوباره ساکت شدم حس غریبی داشتم
این ادم چندان برام قابل اعتماد نبود با اینکه اهورا بی نداز بهش اعتماد داشت و من بهش اعتماد نداشتم
کمی نشست حرف زدو ابراز خوشحالی کرد از حال اهورا که اینقدر بهتر شده و روحیه اش که اینقدر خوب شده گفت و مونس توی بغلش نشوند کلی باهاش حرف زد بازی کرد و بعد عزم رفتن کرد




🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت298#جلد_دوم اهورا دوباره بهش گوشزد کرد ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت299#جلد_دوم هنوزم کفشهای پاشنه بلند می پ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت296#جلد_دوم اما تو دست و پامو بستی آیلین...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت295#جلد_دوم _ گور به گور بشه اون ایلین ک...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁶" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط