🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت299
#جلد_دوم
هنوزم کفشهای پاشنه بلند می پوشید با اون شکم برآمده اش نگران نمی شد که اتفاقی برای بچه بیفته
دو قدم بهم نزدیک تر شد اینقدر نزدیکه نفساشو روی صورتم بود حس میکردم کردم
_ببین چی میگم من تا اینجای نجنگیدم که پا پس بکشم یا من خوشبخت میشم یا نمیزارم تو هم خوشبخت بشی این تنها راهیه که میتونم آرامش داشته باشم اهورا بازوشو کشید به سمت در برد و گفت
_ از اینجابرو...
درضمن برو تمام وسایلتو جمع کن اون خونه مال زنه منه ماله ایلینه توان هر چه زودتر باید از اونجا بری
روبروی اهورا ایستاد و گفت
_میدونی چیه؟ خیلی وقته که دیگه دوستت ندارم اما برای اینکه به خودم ثابت کنم به تو ثابت کنم برنده این بازی پیروز این میدان جنگ منم پاپس نکشیدم و نمیکشم اهورا دیگه دوست ندارم اما مطمئن باش نمیزارم خوشبخت باشی نمیزارم زمانی که من خوشبخت نیستم شما خوشبخت باشید منتظر هر چیزی باشین هر چیزی نمیزارم زندگیتون باخنده بگذره
از در کهبیرون رفت دلم شور افتاد نگران شدم نکنه بخواد بلایی سر اهورا یاسر دخترم بیاره من مهم نبودم نگران خانوادهام بودم
انگار که اهورا ترسو نگرانی و از چشمای من خوندی که درو بستم منو محکم بغل کرد سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت _نگران نباش هیچ کاری نمیتونه بکنه خواهش می کنم نباید نگران بشی
نباید نگران میشدم نباید این خوشی که به دست آوردم و به خاطر این زن خراب می کردم پس دستام دور تنه اهورا حلقه شد
اره گفتم هیچ کاری نمیتونه بکنه نمیتونه خوشیمو خوشبختیمون از ما بگیرهمگه نه؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت299
#جلد_دوم
هنوزم کفشهای پاشنه بلند می پوشید با اون شکم برآمده اش نگران نمی شد که اتفاقی برای بچه بیفته
دو قدم بهم نزدیک تر شد اینقدر نزدیکه نفساشو روی صورتم بود حس میکردم کردم
_ببین چی میگم من تا اینجای نجنگیدم که پا پس بکشم یا من خوشبخت میشم یا نمیزارم تو هم خوشبخت بشی این تنها راهیه که میتونم آرامش داشته باشم اهورا بازوشو کشید به سمت در برد و گفت
_ از اینجابرو...
درضمن برو تمام وسایلتو جمع کن اون خونه مال زنه منه ماله ایلینه توان هر چه زودتر باید از اونجا بری
روبروی اهورا ایستاد و گفت
_میدونی چیه؟ خیلی وقته که دیگه دوستت ندارم اما برای اینکه به خودم ثابت کنم به تو ثابت کنم برنده این بازی پیروز این میدان جنگ منم پاپس نکشیدم و نمیکشم اهورا دیگه دوست ندارم اما مطمئن باش نمیزارم خوشبخت باشی نمیزارم زمانی که من خوشبخت نیستم شما خوشبخت باشید منتظر هر چیزی باشین هر چیزی نمیزارم زندگیتون باخنده بگذره
از در کهبیرون رفت دلم شور افتاد نگران شدم نکنه بخواد بلایی سر اهورا یاسر دخترم بیاره من مهم نبودم نگران خانوادهام بودم
انگار که اهورا ترسو نگرانی و از چشمای من خوندی که درو بستم منو محکم بغل کرد سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت _نگران نباش هیچ کاری نمیتونه بکنه خواهش می کنم نباید نگران بشی
نباید نگران میشدم نباید این خوشی که به دست آوردم و به خاطر این زن خراب می کردم پس دستام دور تنه اهورا حلقه شد
اره گفتم هیچ کاری نمیتونه بکنه نمیتونه خوشیمو خوشبختیمون از ما بگیرهمگه نه؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۸k
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.