مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
P_⁸
رسیدیم خونه مامان بزرگ و بابا هم از دیدن مینسوک خوشحال شدن رفتم تو اتاقم و لباس هامو عوض کردم(اسلاید بعد) و رفتم تو گوشی ساعته3شب بود راستی فردا باید با بچه ها بریم بار به خاطر این خوابیدم اما خوابم نبرد(😐🤣 فازت خواهر)
مینسوک ویو
مکالمه
&هعی جیمین
جیمین: چیه
&یچیزی
جیمین: چی
&بیا فردا بریم بار
جیمین: اوک
&ساعت 8با بار.....
جیمین: اوککک
&باس ا/ت اومد
جیمین: عه ا/......
قطع کرد
ا/ت: سلام داداشی
&سلام کوچولو
ا/ت: یا من کوچولو نیستو
&هستی
ا/ت: تو هم هستی ما دوقولو ایم
&خفه
ا/ت: کم آوردی
&چیه اومدی
ا/ت: سوجو بزنیم
&باشه
رفتن تو آشپز خونه
ا/ت: خدایا منو بخور می خوام ازدواج کنم
&عزیز بزار جیمین بخورتت
ا/ت: ااایییششش خفه شو
&خخخ
با داداشم درمورد این چند سال گفتیم و خندیدیم بعدش من رفتم بخوابم ساعت 8صبح بود یعنی5ساعت با داداش صحبت کردم ولش رفتم خوابیدم
فلش بک به ساعت7:30
=دخترم پاشو
ا/ت: ولم کن
=بلند شو ساعت 7:30نیمه باید بری بار
ا/ت: چی 7:30وای دیرم شد باید 6:30میرفتم
تلفنش زنگ خورد
♡هعی یک ساعت دمه خونتونم کدوم گوری هستی هاااا(داد)
ا/ت: ببخشید خواب بودم
♡تا ده دقیقه دیگه آماده باش
ا/ت: باش
ا/ت سری از جاش بلند شد رفت دستشویی تومد لباس پوشید یه میکاپ خفنم کرد (اسلاید بعد هستشون) کفشاشم پوشید و گوشیشم برداشت و رفت
+_کجا خوشگل کردی
ا/ت: دارم میرم بار بای
=برو مراقب باش
&منم دارم میرم بار
_+=عه
زدم بیرون که مینسوک
هم اومد
&منم دارم میرم بار
ا/ت: خب
&خب
ا/ت: لیا اومد من برم
&بای
سری سوار ماشین شدم
(بچه ها ♡لیا ☆یونا)
☆♡کجا بودی
ا/ت: داداشم زندس
♡☆چییییییی(داد)(هنوز حرکت نکردن)
☆آخجون برم به کراشم اعتراف کنم
ا/ت ♡: خره دیرموو شد
☆اشکال نداره
یونا از ماشین پیاده شد
و رفت سمه ته سونگ
مکالمشون
☆انیو اوپا
&او انیو یونایا
☆اوپا می خوتستم یه چیزی بگم
&بگ....(حرفش با...)
خماری آی خماریییی😈😈🤣🤣🗿
اصکی از عکس لباس ها ممنوع❌
P_⁸
رسیدیم خونه مامان بزرگ و بابا هم از دیدن مینسوک خوشحال شدن رفتم تو اتاقم و لباس هامو عوض کردم(اسلاید بعد) و رفتم تو گوشی ساعته3شب بود راستی فردا باید با بچه ها بریم بار به خاطر این خوابیدم اما خوابم نبرد(😐🤣 فازت خواهر)
مینسوک ویو
مکالمه
&هعی جیمین
جیمین: چیه
&یچیزی
جیمین: چی
&بیا فردا بریم بار
جیمین: اوک
&ساعت 8با بار.....
جیمین: اوککک
&باس ا/ت اومد
جیمین: عه ا/......
قطع کرد
ا/ت: سلام داداشی
&سلام کوچولو
ا/ت: یا من کوچولو نیستو
&هستی
ا/ت: تو هم هستی ما دوقولو ایم
&خفه
ا/ت: کم آوردی
&چیه اومدی
ا/ت: سوجو بزنیم
&باشه
رفتن تو آشپز خونه
ا/ت: خدایا منو بخور می خوام ازدواج کنم
&عزیز بزار جیمین بخورتت
ا/ت: ااایییششش خفه شو
&خخخ
با داداشم درمورد این چند سال گفتیم و خندیدیم بعدش من رفتم بخوابم ساعت 8صبح بود یعنی5ساعت با داداش صحبت کردم ولش رفتم خوابیدم
فلش بک به ساعت7:30
=دخترم پاشو
ا/ت: ولم کن
=بلند شو ساعت 7:30نیمه باید بری بار
ا/ت: چی 7:30وای دیرم شد باید 6:30میرفتم
تلفنش زنگ خورد
♡هعی یک ساعت دمه خونتونم کدوم گوری هستی هاااا(داد)
ا/ت: ببخشید خواب بودم
♡تا ده دقیقه دیگه آماده باش
ا/ت: باش
ا/ت سری از جاش بلند شد رفت دستشویی تومد لباس پوشید یه میکاپ خفنم کرد (اسلاید بعد هستشون) کفشاشم پوشید و گوشیشم برداشت و رفت
+_کجا خوشگل کردی
ا/ت: دارم میرم بار بای
=برو مراقب باش
&منم دارم میرم بار
_+=عه
زدم بیرون که مینسوک
هم اومد
&منم دارم میرم بار
ا/ت: خب
&خب
ا/ت: لیا اومد من برم
&بای
سری سوار ماشین شدم
(بچه ها ♡لیا ☆یونا)
☆♡کجا بودی
ا/ت: داداشم زندس
♡☆چییییییی(داد)(هنوز حرکت نکردن)
☆آخجون برم به کراشم اعتراف کنم
ا/ت ♡: خره دیرموو شد
☆اشکال نداره
یونا از ماشین پیاده شد
و رفت سمه ته سونگ
مکالمشون
☆انیو اوپا
&او انیو یونایا
☆اوپا می خوتستم یه چیزی بگم
&بگ....(حرفش با...)
خماری آی خماریییی😈😈🤣🤣🗿
اصکی از عکس لباس ها ممنوع❌
۲۲.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.