پارت 7 فصل 2 راهیه بهشت
پارت 7 فصل 2 راهیه بهشت
بهش نگاه کردم ریشه ها تا کمرش رسیدن سریع دوییدم سمتش و کنارش روی زانو هام نشستم
جیهوپ : نه ا/ت تو خوب میشی تو خوب میشی بازم باهم بحث میکنیم بازم دعوا میکنیم بازم میای دم در عمارتم فضولی میکنی و میپرسی این کیه چیکارس تو میشناسی یا نه..... ا/ت.... ترو.. خدا... بیدارشو .. خوا... هش می... کنم
ریشه ها بالا تر اومدن
جیهوپ : نه ا/ت نه
پدر : پسرم ... اینط... وری نکن
اونم داشت گریه میکرد
دستمو گزاشتم رو موهای ا/تو نوازش کردم
جیهوپ : تو نِمیری ا/ت نِمیری از پیشم نرو
پدر : پسرم بزار تو ارامش بره...بیا اینور
جیهوپ : نمی..ره او..ن منو تن...ها نمی...زاره
پدر : متاسفم پسرم... اون دیگه رف.. ته
جیهوپ : نه م..ن میدونم ..الا...ن بی...دار می..شه بید...ار میش..ه و... ک..لی سرم غر می...زنه.....بی..دار می..شه من.. می.. دونم
دستمو گزاشتم رو موهای ا/تو نوازش کردم
جیهوپ : تو نِمیری ا/ت نِمیری از پیشم نرو
پدر : پسرم بزار تو ارامش بره...بیا اینور
جیهوپ : نمی..ره او..ن منو تن...ها نمی...زاره
پدر : متاسفم پسرم... اون دیگه رف.. ته
جیهوپ : نه م..ن میدونم ..الا...ن بی...دار می..شه بید...ار میش..ه و... ک..لی سرم غر می...زنه.....بی..دار می..شه من.. می.. دونم
پدر : اون رفته... دی.. گه تموم شد بی.. ا بریم
به حرفش گوش نکردم صورت ا/تو با دستام قاب کردم
جیهوپ : تو نم...یری ا/ت مگ...ه نه من..و تنها نمیز..اری
پدر بزور منو کشید کنار خودش
پدر : پسرم باید.. بریم زود باش
تقلا میکردم تا برم پیش ا/ت اما نمیزاشت داشتم تقلا میکردم که یهو از لای ریشه ها یه نور سفید درخشان پخش شد خیلی زیاد بود چشمامونو گرفتیم تا چشمامون کور نشه وقتی حس کردیم نور تموم شد چشمامونو باز کردیم نور تموم شده بود به ا/ت نگاه کردم دیگه ریشه ای جز پیشونیش روی بدنش نبود رفتم و گردنبندشو نگاه کردم اونم دیگه هیچ ریشه ای نداشت نبضشو گرفتم نرمال میزد
لبخند زدم اشکام شدت گرفتن ولی ایندفعه اشک ذوق بود رفتم و بغلش کردم
جیهوپ : میدونس..تم میدونس..تم که ت..نهام نمیز..اری
پدر : باورم نمیشه چجوری؟
جیهوپ : اون خوب شد
پدر : این این یه معجزس
جیهوپ : خیلی خوشحالم
پدر : منم همینطور
جیهوپ : پدر تو هم خسته شدی برو خونه چیزی شد بهت خبر میدم
پدر : نه من میمونم
جیهوپ : نه پدر به اندازه کافی.. خسته شدی
هنوزم نمیتونستم درست صحبت کنم نفسم میگرفت بخاطر گریه ای که کردم
پدر : قول میدی هر شد بهم بگی؟
جیهوپ : قول میدم پدر
خواستم ببرمش که صداش در اومد
پدر : نه من نمیرم همینجا یه اتاق بهم بده بمونم
جیهوپ : اما
پدر : اما نداره زود باش
بهش خندیدم
جیهوپ : باشه پدر
بهش یه اتاق بغل اتاق ا/ت دادم رفت تا استراحت کنه بغل ا/ت نشستم تا بهوش بیاد
..................
صبح شد و من هنوزم منتظرم ولی بهوش نیومده بهش زل زده بودم یه لحظه احساس کردم چشماشو باز کرد بیشتر نگاه کردم چشماش نیمه باز بود
جیهوپ : ا/ت بهوش اومدی
سرشو برگردوند طرف من و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفت :
ا/ت : اینجا چخبره
بزور صداشو میشنیدم
جیهوپ : تو موفق شدی تونستی از پسش بر بیای ولی از حال رفتی بعدم تب کردی و داشتی تلسم میشدی که یهو خوب شدی
ا/ت : چی؟ درست تعریف کن
همه چی رو براش تعریف کردم
بهش نگاه کردم ریشه ها تا کمرش رسیدن سریع دوییدم سمتش و کنارش روی زانو هام نشستم
جیهوپ : نه ا/ت تو خوب میشی تو خوب میشی بازم باهم بحث میکنیم بازم دعوا میکنیم بازم میای دم در عمارتم فضولی میکنی و میپرسی این کیه چیکارس تو میشناسی یا نه..... ا/ت.... ترو.. خدا... بیدارشو .. خوا... هش می... کنم
ریشه ها بالا تر اومدن
جیهوپ : نه ا/ت نه
پدر : پسرم ... اینط... وری نکن
اونم داشت گریه میکرد
دستمو گزاشتم رو موهای ا/تو نوازش کردم
جیهوپ : تو نِمیری ا/ت نِمیری از پیشم نرو
پدر : پسرم بزار تو ارامش بره...بیا اینور
جیهوپ : نمی..ره او..ن منو تن...ها نمی...زاره
پدر : متاسفم پسرم... اون دیگه رف.. ته
جیهوپ : نه م..ن میدونم ..الا...ن بی...دار می..شه بید...ار میش..ه و... ک..لی سرم غر می...زنه.....بی..دار می..شه من.. می.. دونم
دستمو گزاشتم رو موهای ا/تو نوازش کردم
جیهوپ : تو نِمیری ا/ت نِمیری از پیشم نرو
پدر : پسرم بزار تو ارامش بره...بیا اینور
جیهوپ : نمی..ره او..ن منو تن...ها نمی...زاره
پدر : متاسفم پسرم... اون دیگه رف.. ته
جیهوپ : نه م..ن میدونم ..الا...ن بی...دار می..شه بید...ار میش..ه و... ک..لی سرم غر می...زنه.....بی..دار می..شه من.. می.. دونم
پدر : اون رفته... دی.. گه تموم شد بی.. ا بریم
به حرفش گوش نکردم صورت ا/تو با دستام قاب کردم
جیهوپ : تو نم...یری ا/ت مگ...ه نه من..و تنها نمیز..اری
پدر بزور منو کشید کنار خودش
پدر : پسرم باید.. بریم زود باش
تقلا میکردم تا برم پیش ا/ت اما نمیزاشت داشتم تقلا میکردم که یهو از لای ریشه ها یه نور سفید درخشان پخش شد خیلی زیاد بود چشمامونو گرفتیم تا چشمامون کور نشه وقتی حس کردیم نور تموم شد چشمامونو باز کردیم نور تموم شده بود به ا/ت نگاه کردم دیگه ریشه ای جز پیشونیش روی بدنش نبود رفتم و گردنبندشو نگاه کردم اونم دیگه هیچ ریشه ای نداشت نبضشو گرفتم نرمال میزد
لبخند زدم اشکام شدت گرفتن ولی ایندفعه اشک ذوق بود رفتم و بغلش کردم
جیهوپ : میدونس..تم میدونس..تم که ت..نهام نمیز..اری
پدر : باورم نمیشه چجوری؟
جیهوپ : اون خوب شد
پدر : این این یه معجزس
جیهوپ : خیلی خوشحالم
پدر : منم همینطور
جیهوپ : پدر تو هم خسته شدی برو خونه چیزی شد بهت خبر میدم
پدر : نه من میمونم
جیهوپ : نه پدر به اندازه کافی.. خسته شدی
هنوزم نمیتونستم درست صحبت کنم نفسم میگرفت بخاطر گریه ای که کردم
پدر : قول میدی هر شد بهم بگی؟
جیهوپ : قول میدم پدر
خواستم ببرمش که صداش در اومد
پدر : نه من نمیرم همینجا یه اتاق بهم بده بمونم
جیهوپ : اما
پدر : اما نداره زود باش
بهش خندیدم
جیهوپ : باشه پدر
بهش یه اتاق بغل اتاق ا/ت دادم رفت تا استراحت کنه بغل ا/ت نشستم تا بهوش بیاد
..................
صبح شد و من هنوزم منتظرم ولی بهوش نیومده بهش زل زده بودم یه لحظه احساس کردم چشماشو باز کرد بیشتر نگاه کردم چشماش نیمه باز بود
جیهوپ : ا/ت بهوش اومدی
سرشو برگردوند طرف من و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفت :
ا/ت : اینجا چخبره
بزور صداشو میشنیدم
جیهوپ : تو موفق شدی تونستی از پسش بر بیای ولی از حال رفتی بعدم تب کردی و داشتی تلسم میشدی که یهو خوب شدی
ا/ت : چی؟ درست تعریف کن
همه چی رو براش تعریف کردم
۱۲۹.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.