هوای وصل و غم هجر و شورِ مینا مُرد
هوای وصل و غم هجر و شورِ مینا مُرد
برو، برو، که دگر هر چه بود در ما، مُرد
لبِ خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست
به نای من، چه کنم، نغمه های گویا مُرد
به چشم تیرهء من راز عاشقی گم شد
میان لالهء او شمعِ شامْ فرسا مُرد
به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست
درون سینه ی ما آتش تمنا مُرد
ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم
میان جمع درخشید ،لیک تنها مُرد
ندید جلوه ی او چشم آشنایی را
گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد
دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود
شکوفه یی که شبانگه شگفت و فردا مُرد؟
ز دیده ی کس و ناکس نهان نماند، دریغ!
چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد
#سیمین_بهبهانی
برو، برو، که دگر هر چه بود در ما، مُرد
لبِ خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست
به نای من، چه کنم، نغمه های گویا مُرد
به چشم تیرهء من راز عاشقی گم شد
میان لالهء او شمعِ شامْ فرسا مُرد
به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست
درون سینه ی ما آتش تمنا مُرد
ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم
میان جمع درخشید ،لیک تنها مُرد
ندید جلوه ی او چشم آشنایی را
گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد
دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود
شکوفه یی که شبانگه شگفت و فردا مُرد؟
ز دیده ی کس و ناکس نهان نماند، دریغ!
چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد
#سیمین_بهبهانی
۱.۶k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.