تویی که چلچله ها را ترانه خوان کردی

تویی که چلچله ها را ترانه خوان کردی
حریر سبز بهاری، تن خزان کردی

تویی که معجر دیباچهء نگاهت را
همیشه سایه گسار دلِ دَمان کردی

قرارِ شاعر مدهوشِ شهره، طوفانی
به رقص بالهء مژگان خوش چَمان کردی

تویی که مطلع اشراق عشقی و روشن
بسان ماه منوّر، شب جَنان کردی

چگونه می شود از واژه ها تو را بسرود؟
تویی که فطرت هر واژه را عیان کردی

تویی که ساحت آرامشی، بیارامم
مرا به یک دم عیسائی ات جوان کردی

قرار جان دژم، دلنواز ، آرامم
تویی که شور زلیخا به یوسفان کردی

هوای تازه ی دهری، زلال بی زنگار
بیا که لطف سترگی به آسمان کردی

تویی که با تو مرا مهر دیگرانم نیست
همیشه هستی و فارغ ز این و آن کردی
دیدگاه ها (۱)

‌گفته بودی که بیائی، غمم از دل برودآنچنان جای گرفته است که م...

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو راکی توانم برکشید از سین...

هوای وصل و غم هجر و شورِ مینا مُردبرو، برو، که دگر هر چه بود...

چنان غریبه نشستی، که مانده ام چه بگویم دوباره دست من است و گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط