Part
#Part106
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با لبخندی که رو لبم بود برگشتم سمتش
خیلی خوشحال بودم که این کارهای من رو دیده
اخ اگه بدونه سیستم اتوماسیون دانشگاه رو هک کرده بودم و بالای ده تا درس پایین ١٠ گرفته بود و من براش درست کردم که نیوفته حتماً کلی بیشتر ذوق میکرد
با لبخند برگشتم سمتش
_ میدونی می گویند بین عشق و نفرت به اندازه ی یک تار مو فاصله هست و بزرگترین عشق ها از بزرگترین نفرتها به وجود میاد
خواست حرف بزنه که سریع ادامه دادم
_ میدونم یه روز آخرش عاشقم میشی فقط ازت فرصت میخوام بتونم خودم رو بهت بشناسونم
پوزخندی زد
_چقدر از خودت مطمئنی تو!
لبخندی زدم و به رو برو خیره شدم
_ بهم فرصت میدی؟
بهم نگاهی انداخت و ولی جوابی نداد
+ ازت میخوام فکر کنی ، منم این مدت سعی میکنم یکم نظرت رو نسبت به خودم عوض کنم
با تموم شدن حرفم سر کوچشون متوقف شدم
بدون هیچ حرفی پیاده شد و در رو بست
باز اون مانتوی لعنتیش باز شد
اوف تو بیمارستان چقدر حرص خوردم از اون حالت مانتوش با اون لبایی که...
هوف آروم سام آروم
در خونه رو باز کرد و رفت داخل حتی برنگشت بهم نگاه کنه
این سکوتش رو دوست داشتم
انگار بعد از حرفهای یاسمن آروم شده بود و به فکر فرو رفته بود
هه چقدر من بی عرضه هستم، پارمیس فکر کنم راست میگفت دخترا از پسرای با تجربه خوششون میاد حالا چه تو رابطه ی داخل تخت چه رابطه ی لفظی نه پسری مثل من که تمام خواسته هاش رو فقط برای یک نفر میخواد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با لبخندی که رو لبم بود برگشتم سمتش
خیلی خوشحال بودم که این کارهای من رو دیده
اخ اگه بدونه سیستم اتوماسیون دانشگاه رو هک کرده بودم و بالای ده تا درس پایین ١٠ گرفته بود و من براش درست کردم که نیوفته حتماً کلی بیشتر ذوق میکرد
با لبخند برگشتم سمتش
_ میدونی می گویند بین عشق و نفرت به اندازه ی یک تار مو فاصله هست و بزرگترین عشق ها از بزرگترین نفرتها به وجود میاد
خواست حرف بزنه که سریع ادامه دادم
_ میدونم یه روز آخرش عاشقم میشی فقط ازت فرصت میخوام بتونم خودم رو بهت بشناسونم
پوزخندی زد
_چقدر از خودت مطمئنی تو!
لبخندی زدم و به رو برو خیره شدم
_ بهم فرصت میدی؟
بهم نگاهی انداخت و ولی جوابی نداد
+ ازت میخوام فکر کنی ، منم این مدت سعی میکنم یکم نظرت رو نسبت به خودم عوض کنم
با تموم شدن حرفم سر کوچشون متوقف شدم
بدون هیچ حرفی پیاده شد و در رو بست
باز اون مانتوی لعنتیش باز شد
اوف تو بیمارستان چقدر حرص خوردم از اون حالت مانتوش با اون لبایی که...
هوف آروم سام آروم
در خونه رو باز کرد و رفت داخل حتی برنگشت بهم نگاه کنه
این سکوتش رو دوست داشتم
انگار بعد از حرفهای یاسمن آروم شده بود و به فکر فرو رفته بود
هه چقدر من بی عرضه هستم، پارمیس فکر کنم راست میگفت دخترا از پسرای با تجربه خوششون میاد حالا چه تو رابطه ی داخل تخت چه رابطه ی لفظی نه پسری مثل من که تمام خواسته هاش رو فقط برای یک نفر میخواد
- ۲.۳k
- ۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط